گنجور

 
۱۴۲۱

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

... مطرب خوش لهجه را صد عقده در آواز بست

طوطی طبع فغانی بهر آن چینی قبا

این چنین نخل سخن در گلشن شیراز بست

بابافغانی
 
۱۴۲۲

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

... از جای بلند آمده است این سخن دور

خوش باد فغانی نفست این چه کلامست

بابافغانی
 
۱۴۲۳

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

... آلوده ساخت خرقه ولی با شراب شست

در خاک و خون نشاند فغانی دل خراب

تا دست از متاع جهان خراب شست

بابافغانی
 
۱۴۲۴

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

... هر پریشانی که هست از دشمن بیهوده گوست

سایه لطف از فغانی کم مکن ای آفتاب

جان فدای مهربانی باد کاینش خلق و خوست

بابافغانی
 
۱۴۲۵

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

... دیوانه ام مرا شکن موی او بسست

مهر دهان تلخ فغانی شب وصال

افسانه ی عقیق سخنگوی او بسست

بابافغانی
 
۱۴۲۶

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

... چه احتیاج بافسانه و فسون منست

دلیل سوز فغانی بسست آتش آه

نشان داغ درون شعله ی برون منست

بابافغانی
 
۱۴۲۷

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

... دیدن روی نکو شیوه ی محمود منست

نظری سوی فغانی فگن از گوشه ی چشم

که همین شیوه ز دیدار تو مقصود منست

بابافغانی
 
۱۴۲۸

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

... خاکستر بازار بود این چه رواجست

بسیار مکش این نفس سرد فغانی

شاید که تحمل نکند گرم مزاجست

بابافغانی
 
۱۴۲۹

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

... فرخنده آن جمال که اینش تجملست

روی تو دید و سوخت فغانی متاع صبر

منعش نمی کنم چکند بی تحملست

بابافغانی
 
۱۴۳۰

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

... از پریشانی شمعست گرانجانی جمع

لب فرو بند فغانی نفس سرد بسست

بابافغانی
 
۱۴۳۱

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

... گاه خرام سر و قد ان خاک مقدمست

ای گل مخوان فغانی غمدیده را به باغ

گشت چمن مناسب دلهای بیغمست

بابافغانی
 
۱۴۳۲

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

... یکی هزار شد آشوب حسنت از خط سبز

فغان ز خامه ی صنع این چه شیوه ی قلمست

خوشم به نقش جمالت که در صحیفه ی حسن ...

... بزخم تیر جفا از حریم حرمت تو

برون نرفت فغانی که صید این حرمست

بابافغانی
 
۱۴۳۳

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

... هر ورق بر خون پاک دردمندان دفتریست

هر حباب از چشمه ی چشم فغانی روز هجر

در هوای باده آن لعل پر خون ساغریست

بابافغانی
 
۱۴۳۴

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

... که از سر دو جهان بی تأملی برخاست

بهر چمن که فغانی رسید ناله کنان

ز بلبلان چمن شور و غلغلی برخاست

بابافغانی
 
۱۴۳۵

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

... ننشست از کرشمه دمی تا مرا نسوخت

جایی نکرد بیتو فغانی خیال عیش

کز آرزوی شمع رخت چند جا نسوخت

بابافغانی
 
۱۴۳۶

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

... آگه نمی شوم که سفید و سیاه چیست

زین آه دردناک فغانی چه فایده

چون یار بیغم تو نداند که آه چیست

بابافغانی
 
۱۴۳۷

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

... بهر اندک روزگاری دیگر این ابرام چیست

شاخ گل در بر می آرد فغانی ز آب چشم

عیش مردم تلخ شد این گریه هر شام چیست

بابافغانی
 
۱۴۳۸

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

... گشایم در خیال آن روی و سوزم

فغانی فال مسعودم همینست

بابافغانی
 
۱۴۳۹

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

... زین خیال سکندری که تراست

بی سر و پا کند فغانی را

این تراش قلندری که تراست

بابافغانی
 
۱۴۴۰

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

... نقش روی او هزاران صورت نوشاد بست

زین سرابستان فغانی چون گل وصلی نیافت

رفت و سنگ ناامیدی بر دل ناشاد بست

بابافغانی
 
 
۱
۷۰
۷۱
۷۲
۷۳
۷۴
۱۸۰