جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰
فریاد و فغان در غم هجران تو فریاد
تا چند کنی بر من دلسوخته بیداد ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۵
... که کند خانه صبرم ز بیخ و از بنیاد
فغان و داد که پیچید دست طاقت من
به جان رسید دل خسته ی من از بیداد ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶
... که تا دو دیده ی جانم بر آن جمال افتاد
فغان و ناله ام از چرخ هفتمین بگذشت
چرا نمی رسد آخر به گوش او فریاد ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۶
... در فراق گل رویت همه شب تا به سحر
بلبل جان من خسته فغان می دارد
هر که از جان و سر اندیشه ندارد در عشق ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۹
... اگر ز جور تو جانم به لب رسد جانا
بجز در تو به جایی فغان نخواهد برد
بیا که وقت گلست و به بوستان برمت ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷
... گر کنی درد دل ما را دوا از گلشکر
زودتر ورنه فغان من ز کیوان بگذرد
گر دهی کامم ز لب امروز ده ورنه چه سود ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۵
... پایمردی کن و دریاب که از درد فراق
بیش از این بر سر کوی تو فغان نتوان کرد
هم به فریاد من خسته ی بیچاره برس ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۹
... مشکل اینست که از جور فراقت صنما
خون رود در جگر و هیچ فغان نتوان کرد
این چنین عهد شکستن که تو را عادت و خوست ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹
ای مسلمانان فغان کان یار من یاری نکرد
با من بیچاره هرگز رسم دلداری نکرد ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۶
... که کام دل ز لب لعل خویشتن ندهد
دلم ز جور تو ای جان از آن فغان آورد
فراق روی تو را خود چگونه شرح دهم ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۶
... مدام بر سر بازار عشق آن دلبر
فغان و ناله هم از دار و گیر ما باشد
به پای شوق وصال تو را طلب کارم ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۸
... تا مراد من دلخسته ز وصلت ندهی
همه شب بر سر کوی تو فغانم باشد
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۲
... که وقت عشرت و باغ و بهار ما آمد
فغان و ناله ی شبگیر ما به روز فراق
نگشت ضایع و روزی به کار ما آمد ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۷
... به ناز اگر بخرامد چو سرو در بستان
فغان ز لاله برآید که سرو ناز آمد
به پیش طاق دو ابروی همچو محرابش ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۹
دل من در طلبکاری وصل تو به جان آمد
ز دست جورت ای دلبر جهانی در فغان آمد
ز جورت گفتم ای دل ترک مهرش کن مکش خواری ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۴
... بر فروغ رخ تو راه شبستان طلبند
بلبلان را همه فریاد و فغان دانی چیست
عاشقانند و به بستان گل بستان طلبند ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۶
... بر فروغ رخ تو راه شبستان طلبند
بلبلان را همه فریاد و فغان دانی چیست
عاشقانند و به بستان گل بستان طلبند ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۲
... شب تا به سحر ز عشق رویت
با ناله و آه و با فغانند
همچون دهن تو عاشقانت ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۶
... نیک معذور ندارند مرا هشیاران
زآنکه فریاد و فغان از دل مستان آید
راستی سرو بیفتد ز قد و دانی کی ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۴
... از سر خوان حسن تو بهره گرفته هرکسی
قسمت من ز عشق تو درد دل و فغان رسید