بگو کجا برم از دست هجر تو فریاد
که کند خانه صبرم ز بیخ و از بنیاد
فغان و داد که پیچید دست طاقت من
به جان رسید دل خسته ی من از بیداد
نه در زمانه وفا و نه بر سپهر امید
فلک جفای تو تا کی کشم که شرمت باد
کسی که یک نفس از یاد تو نیاساید
روا بود که تو او را گذاشتی از یاد
چو سرو گوشه گرفتم که از جفا برهم
ولی ز غصّه دوران نمی شوم آزاد
به غیر غصّه ندارم قرین ز کار جهان
نمی شوم ز زمانه زمانکی دلشاد
ز غصّه جان عزیزم به لب رسید به غم
کنون اگر نرسی خود کیم رسد فریاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان درد و رنجی میپردازد که شاعر از دوری محبوبش احساس میکند. او از ناتوانی در تحمل این جدایی و فراق شکایت دارد و احساس میکند که صبوریاش به پایان رسیده است. شاعر از بیوفایی زمانه و ناامیدی در مورد آینده گلایه میکند و میگوید که هیچکسی به اندازهی او در فکر محبوبش نیست و همین باعث رنج او شده است. با وجود تلاش برای تحمل غم، او هنوز هم درگیر درد و غصه است و به شدت نیازمند دیدار محبوبش است.
هوش مصنوعی: بگو کجا بروم از ناراحتی جدایی تو؟ فریاد بزن که خانه صبرم از ریشه و پایه ویران شده است.
هوش مصنوعی: آه و داد، که دیگر دوامم به پایان رسیده و جانم به لب آمده است. دل خستهام از ظلم و ستم به تنگ آمده است.
هوش مصنوعی: نه در این زمان وفاداری وجود دارد و نه در آسمان امیدی برمیخیزد. من دیگر نمیتوانم جفای تو را تحمل کنم و چه خوب است که از این شرم حسرت بکشی.
هوش مصنوعی: کسی که حتی یک لحظه هم از یاد تو غافل نمیشود، سزاوار است که تو او را فراموش کنی.
هوش مصنوعی: من چون در گوشهای ایستادهام و از بدیها خود را دور میکنم، اما از غم و اندوه زمانه نمیتوانم رهایی یابم.
هوش مصنوعی: به جز ناراحتی، چیز دیگری با خود ندارم، و از دنیا نمیخواهم که مدتی شاد باشم.
هوش مصنوعی: از شدت غم و اندوه، جانم به لب رسیده است. اگر اکنون به کمکم نرسی، پس چه زمانی دیگر فریاد من به گوش خواهد رسید؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد
برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد
درست و راست کناد این مثل خدای ورا
اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
[...]
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد
یمین دولت شاه زمانه با دل شاد
بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد
بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای
حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد
هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان
[...]
همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد
شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد
گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا
گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد
ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست
[...]
دگر نخواهم گفتن همی ثنا و غزل
که رفت یکسره بازار و قیمت سرواد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.