امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۱
... سلطان به خواب ناز چه آگه ز خلق چون
در گوش او فغان گدایی نمی رسد
در گنج غیب نقد تمنا بسی ست لیک ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۴
... ز گوش خسرو آن زخم چنگ و نای برفت
دلی ز سینه فغانهای زار می نرود
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۷
... دوری از کوی تو سرگردان همه شب تا به روز
در فغان گویی سگی ام ز آستان افتاده دور
در خیال ابرویت تنها و بی کس سالهاست ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۶
... دل از برم رمیده و من زو رمیده تر
افغان ز تو که هست به گوشت فغان من
هر چند بیش می شنوی ناشنیده تر ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۸
... سبک سوار من از کوی فتنه سر بر کرد
فغان به شهر تظلم به داور آمد باز
کبوتری بدم از چنگ باز رسته دریغ ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۹
... سرود ذوق فراوان شنیده ای اکنون
بیا ز خسرو ذوق فغان و زاری پرس
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۲
... به قصد گردن است و گشته خاموش
فغان خسروست از سوزش دل
بنالد دیگ چون زآتش کند جوش
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۹
... کشته شوند عاشقان یک دو سه چار و پنج و شش
آه و فغان ز مردمان بس که همی کند دمی
خسرو خسته دل فغان یک دو سه چار و پنج و شش
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۵
... مطربان افتاده بی خود هر یکی بر یک طرف
از نفیر آسوده چنگ و از فغان بربط خموش
شمع مجلس ایستاده زرد و لرزان و نزار ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۰
... ناله خسرو بشنو که خوش است
بر در شاه فغان چاووش
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۵
... بی مهر سواری که عنان باز نپیچد
آویخته چندین دل خلقی به فغانش
ناخوش همی آزارد و یا طالب خونی ست ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۶
... از وی خوش است برشکنیها به گاه ناز
وز خسرو شکسته فغانهای زار خوش
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۲
من نخواهم برد جان از دست دل
ای مسلمانان فغان از دست دل
سینه می سوزد مدام از جور چشم ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۴
ای روی تو عمر جاودانم
عمری ست که بی تو در فغانم
از نرگس جادوی تو هر روز ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۰
... دردها را به همه شهر خبر تازه کنیم
دوست را درد دل خود به فغان یاد دهیم
باغ را ناله مرغان سحر تازه کنیم ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۸
... خسروم بیهده مپسند که هر دم با تو
شادمان شینم و با آه و فغان برخیزم
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۱
... من چو سگ از دور با سنگی خوشم
ای که پابوسی فغانم زن که من
زاهد کویم ولی شاهدوشم ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۹
ابر بهار باران وین چشم خونفشان هم
بلبل به باغ نالان عاشق به صد فغان هم
صحرا و بوستان خوش وین جان زار مانده ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱۱
امشب من آن نیم که فغان را فرو برم
طوفان کنم ز دیده جهان را فرو برم ...
... بشناختم که لذت شمشیر و تیر چیست
هر دم ز بس که آه و فغان را فرو برم
خونابه می خورم ز دل آن دولت از کجا ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱۳
... مراد خسرو بیدل بر آر و یک زمان بنشین
که رحمی بر دلت آید ز فریاد و فغان من