غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸
... نوازشهاست با این بدگمانان
فغانا میگساران دجله نوشان
دریغا ساقیان اندازه دانان ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹
... پرده ای چند به آهنگ نکیسا بسرای
غزلی چند به هنجار فغانی بشنو
لختی آیینه برابر نه و صورت بنگر ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰
... در زمزمه از پرده و هنجار گذشتیم
رامشگری شوق به آهنگ فغان های
سیماب تنی کز رم برق ست نهادش ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳
... طلوع نشیه می مشرقم را آفتابستی
فغانم را نوای صور محشر هم عنانستی
بیانم را رواج شور طوفان در رکابستی ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴
... نکرده وعده که بر عاجزان ببخشاید
امیدسنج فغانهای نارساستمی
به باده داغ خودی از روان فرو شسته ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷
... اجازتی که کنم ناله تا کجا غالب
ز لب به سینه تنگم فغان بگردانی
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰
... تن به بند خم فتراک سواری ندهی
سینه را خسته انداز فغانی نکنی
دیده را مالش بیداد غباری ندهی ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳
... آتش به شبستان زدم ای آب کجایی
چون نیست نمکسایی اشکم به فغانم
کای روشنی دیده بی خواب کجایی ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴
... ای دل از مطلب گذشتم دستگاهت را چه شد
شیونی شوری فغانی اضطراری زاریی
دارد انداز تسلسل در ضمیرم شوق دوست ...
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰
گرفت خط رخ زیبای گل عذار مرا
فغان که دهر خزان کرد نوبهار مرا
کشیدسرمه به چشم و فشاند طره به رو ...
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱
... نه روز روشنی از پی شب سیاهی را
فغان که بر در شاهی است دادخواهی ما
که از ستم ندهد داد دادخواهی را ...
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲
... کار عشاق جگر خسته دعا بود دعا
همه شب حاصل احباب فغان بود فغان
همه جا شاهد احوال خدا بود خدا ...
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱
... که تلخ کام لبش صدهزار فرهاد است
فغان که داد ز دست ستمگری است مرا
که هرگزش نتوان گفت این چه بیداد است ...
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴
... نگار مست شراب است و مدعی هشیار
فغان که دوست به خواب است و خصم بیدار است
چگونه در غم او دعوی وفا نکنم ...
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱
... که داغ لاله رخان به ز باغ نسرین است
فغان ز دامن باغی که باغبان آنجا
همیشه چشم امیدش به دست گل چین است ...
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶
هر دم ای گل از تو در گلشن فغان تازه است
عندلیبان کهن را داستان تازه است ...
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹
... تمام روی زمین ز آب دیده تر می گشت
فغان که شد سر کویی گذر فروغی را
که هر طرف پدری از پی پسر می گشت
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰
... خط سبز از رخ زیبای تو سر زد افسوس
که از این باغ به صد آه و فغان باید رفت
حسرتم سوخت زمانی که فروغی می گفت ...
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶
... که این مقدمه هم گبر و هم مسلمان گفت
فغان که کام مرا تلخ کرد شیرینی
که با لبش نتوان حرف شکرستان گفت ...
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸
... بی مهری از تو دید فروغی ولی مدام
فریاد از آسمان و فغان از زمانه کرد