نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۶ - وصیت کردن مهینبانو شیرین را
... که باز آن شیشه را هم سنگ نشکست
فغان زین چرخ کز نیرنگ سازی
گهی شیشه کند گه شیشه بازی ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۱ - تعزیتنامهٔ خسرو به شیرین به افسوس
... به سر زانو به زانو کوه پیمود
غریبی کشته بیش ارزد فغانی
جهان گو تا بر او گرید جهانی ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۹ - پاسخ دادن شیرین خسرو را
... نشسته بر سریر پادشاهی
من از عشقت برآورده فغانی
به بامی بر چو هندو پاسبانی ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۵ - پاسخ دادن شیرین خسرو را
... نبینی زنگ در هر کاروانی
ز بهر پاس می دارد فغانی
سحر تا کاروان نارد شباهنگ ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۷ - سرود گفتن باربد از زبان خسرو
... زبان را تازه می دارم به نامت
در این تب گرچه بر نارم فغانی
گرم پرسی ندارد هم زیانی ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۳۰ - به پادشاهی نشستن اسکندر در اصطخر
بیا ساقی آن شب چراغ مغان
بیاور ز من بر میاور فغان
چراغی کزو چشم ها روشن است ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۶۱ - بیرون آمدن اسکندر از ظلمات
... شتابنده را زان نمی داشت سود
فغان می زد و طیرگی می نمود
نمی گفت چیزی که آید به کار ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۶ - رسیدن اسکندر به حد شمال و بستن سد یاجوج
... تجسس نسازیم کاین کس چه کرد
فغان بر نیاوریم کآن را که خورد
به هر سان که ما را رسد خوب و زشت ...
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۳ - حکایت نوشیروان با وزیر خود
... در ملک این لفظ چنان درگرفت
کاه برآورد و فغان برگرفت
دست به سر بر زد و لختی گریست ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶
... رنگش بسان گژدم و سنگش بسان مار
زین طبع را عقوبت و زان عقل را فغان
در آب او سمک نرود جز به سلسله ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸
چون ز مرغ سحر فغان برخاست
ناله از طاق آسمان برخاست ...
... زآرزوی سماع و شاهد و می
از همه عاشقان فغان برخاست
باده ناخورده مست شد عطار ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰
... چون خط او بدمد ای عطار
کم شود آه و فغانی که توراست
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱
گر جمله تویی همه جهان چیست
ور هیچ نیم من این فغان چیست
هم جمله تویی و هم همه تو ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷
... چون تو برانداختی برقع عزت ز پیش
جان متحیر بماند عقل فغان در گرفت
بر سر کوی تو عشق آتش دل برفروخت ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹
... ناله کنم زانکه ناتوان نشکیبد
چون نرسد دست من به جز به فغانی
نیست عجب گر ز دل فغان نشکیبد
می نشکیبد دمی ز کوی تو عطار ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵
... زنده بمردم از غمت خام بسوختم ز تو
تا به کی این فغان برم نیز فغان نمی برد
یک سر موی ازین سخن باز نیاید آن کسی ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴
... کس جواب ما نخواهد داد باز
گرچه بسیاری فغان خواهیم کرد
گر بسی معشوق را خواهیم جست ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵
... ساقیا باده اندوه بیار
تا ز عشاق فغان برخیزد
کین تن خسته من از می عشق ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴
کارم از عشق تو به جان آمد
دلم از درد در فغان آمد
تا می عشق تو چشید دلم ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰
سرمست به بوستان برآمد
از سرو و ز گل فغان برآمد
با حسن نظاره رخش کرد ...