گنجور

 
۲۸۱

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۶ - وصیت کردن مهین‌بانو شیرین را

 

... که باز آن شیشه را هم سنگ نشکست

فغان زین چرخ کز نیرنگ سازی

گهی شیشه کند گه شیشه بازی ...

نظامی
 
۲۸۲

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۱ - تعزیت‌نامهٔ خسرو به شیرین به افسوس

 

... به سر زانو به زانو کوه پیمود

غریبی کشته بیش ارزد فغانی

جهان گو تا بر او گرید جهانی ...

نظامی
 
۲۸۳

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۹ - پاسخ دادن شیرین خسرو را

 

... نشسته بر سریر پادشاهی

من از عشقت برآورده فغانی

به بامی بر چو هندو پاسبانی ...

نظامی
 
۲۸۴

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۵ - پاسخ دادن شیرین خسرو را

 

... نبینی زنگ در هر کاروانی

ز بهر پاس می دارد فغانی

سحر تا کاروان نارد شباهنگ ...

نظامی
 
۲۸۵

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۷ - سرود گفتن باربد از زبان خسرو

 

... زبان را تازه می دارم به نامت

در این تب گرچه بر نارم فغانی

گرم پرسی ندارد هم زیانی ...

نظامی
 
۲۸۶

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۳۰ - به پادشاهی نشستن اسکندر در اصطخر

 

بیا ساقی آن شب چراغ مغان

بیاور ز من بر میاور فغان

چراغی کزو چشم ها روشن است ...

نظامی
 
۲۸۷

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۶۱ - بیرون آمدن اسکندر از ظلمات

 

... شتابنده را زان نمی داشت سود

فغان می زد و طیرگی می نمود

نمی گفت چیزی که آید به کار ...

نظامی
 
۲۸۸

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۶ - رسیدن اسکندر به حد شمال و بستن سد یاجوج

 

... تجسس نسازیم کاین کس چه کرد

فغان بر نیاوریم کآن را که خورد

به هر سان که ما را رسد خوب و زشت ...

نظامی
 
۲۸۹

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۳ - حکایت نوشیروان با وزیر خود

 

... در ملک این لفظ چنان درگرفت

کاه برآورد و فغان برگرفت

دست به سر بر زد و لختی گریست ...

نظامی
 
۲۹۰

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶

 

... رنگش بسان گژدم و سنگش بسان مار

زین طبع را عقوبت و زان عقل را فغان

در آب او سمک نرود جز به سلسله ...

سید حسن غزنوی
 
۲۹۱

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸

 

چون ز مرغ سحر فغان برخاست

ناله از طاق آسمان برخاست ...

... زآرزوی سماع و شاهد و می

از همه عاشقان فغان برخاست

باده ناخورده مست شد عطار ...

عطار
 
۲۹۲

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰

 

... چون خط او بدمد ای عطار

کم شود آه و فغانی که توراست

عطار
 
۲۹۳

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱

 

گر جمله تویی همه جهان چیست

ور هیچ نیم من این فغان چیست

هم جمله تویی و هم همه تو ...

عطار
 
۲۹۴

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷

 

... چون تو برانداختی برقع عزت ز پیش

جان متحیر بماند عقل فغان در گرفت

بر سر کوی تو عشق آتش دل برفروخت ...

عطار
 
۲۹۵

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹

 

... ناله کنم زانکه ناتوان نشکیبد

چون نرسد دست من به جز به فغانی

نیست عجب گر ز دل فغان نشکیبد

می نشکیبد دمی ز کوی تو عطار ...

عطار
 
۲۹۶

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵

 

... زنده بمردم از غمت خام بسوختم ز تو

تا به کی این فغان برم نیز فغان نمی برد

یک سر موی ازین سخن باز نیاید آن کسی ...

عطار
 
۲۹۷

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴

 

... کس جواب ما نخواهد داد باز

گرچه بسیاری فغان خواهیم کرد

گر بسی معشوق را خواهیم جست ...

عطار
 
۲۹۸

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵

 

... ساقیا باده اندوه بیار

تا ز عشاق فغان برخیزد

کین تن خسته من از می عشق ...

عطار
 
۲۹۹

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴

 

کارم از عشق تو به جان آمد

دلم از درد در فغان آمد

تا می عشق تو چشید دلم ...

عطار
 
۳۰۰

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰

 

سرمست به بوستان برآمد

از سرو و ز گل فغان برآمد

با حسن نظاره رخش کرد ...

عطار
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸۰