سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۳
ز دست رفت دل و در پی شراب افتاد
فغان که مهر سلیمان ز کف در آب افتاد
به وعده کار فتاده ست عاشقان ترا ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۵
فغان کز دیر زاهد سبحه را بگسسته می آرد
ز کوی می فروشان توبه را بشکسته می آرد ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۰
... پهلو به بستری که نهادم ز سوز دل
آه و فغان ز صورت دیبا بلند شد
دیوانگان او چو خس و خار می دوند ...
... نام فلک ز دشمنی ما بلند شد
آه و فغان من به فلک شعله زد سلیم
بگریز ای حریف که غوغا بلند شد
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۸
... انگشت اگر کسی به لب جام زد سلیم
شور و فغان ز تربت جمشید شد بلند
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۴
به هر چمن که دلم با فغان درون آید
ز داغ لاله ی او تا به حشر خون آید ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۰
... همچو یوسف که به آیینه فروشان گذرد
آمد از دیدن حالم به فغان عشق سلیم
چون به ویرانه رسد سیل خروشان گذرد
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۱
... ترکش پرتیر گردد بال مرغان هوا
از فغان هرگه دل من ناوک اندازی کند
در قفس روزی که بر بادم دهد تحریک شوق ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۸
... بیار تیشه که از کوهکن نمی آید
فغان که هرکه قدم در حریم عشق نهاد
چو شمع زنده برون ز انجمن نمی آید ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۹
... غنچه ای از گوشه دستار هردم گل کند
از فغان و ناله گلشن را به تنگ آورده است
باغبان امشب نمی داند چه با بلبل کند ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۱
... کدام دل که نشد صید این سیه چشمان
فغان ز هند و غزالان شیراندامش
به سرمه امل آن کس که چشم ساخت سیاه ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۶
... وجود لاغر من شد تمام طعمه ی عشق
فغان که در قفس استخوان هما دارم
ز اضطراب به یک جا دمی قرارم نیست ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۴
... بر سر مرغ دل خویش جناقی بستیم
سپر سینه و شمشیر فغان بیکار است
خصم ما کیست چه بیهوده یراقی بستیم ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۶
ما راه فغان بر دل ناشاد گرفتیم
چون سرمه سر راه به فریاد گرفتیم ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۴
... پیش ازین پادشه روی زمین من بودم
در چمن بود قیامت ز فغان دوش سلیم
بلبلان را چه گنه باعث این من بودم
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۳
فغان که موی سفیدم نمود آیینه
غبار غم به دل من فزود آیینه ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۵
... مرا که خضر شد از بهر آب رهبر چاه
فغان ز بخت بد و تنگی جهان که بود
یکی برادر یوسف یکی برادر چاه ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۷
... شکفت غنچه ی نظاره ی تماشایی
فغان که ساقی ما در بغل دلی دارد
چو شیشه نازک و همچون پیاله هرجایی ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۶
در دعوی عشق تو نه آهی نه فغانی
چون تیغ درین معرکه ماییم و زبانی ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۰
... سلیم چند توان ساختن به نغمه خویش
فغان که سوخت مرا حسرت هم آوازی
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح حضرت امیرالمؤمنین علی
... ز تاب آتش روی تو شمع وار انگشت
اشاره ی تو مرا می کشد فغان که چو تیر
به صیدگاه تو می افکند شکار انگشت ...