گنجور

 
سنایی

حی و قیوم و قادر و قاهر

اول اول آخر آخر

نطق‌، ابکم بمانده در صفتش

وهم‌، عاجز شده زمعرفتش

نبرد عقل‌ در ‌صفاتش راه

نبود وهم را به ذاتش راه

کی رسد وهم در جهان قدم

که بلند است آستان قدم

نص قرآن شده است ای عاشق

در صفات جلال او ناطق

«شهد الله‌» گواه معرفتش

‌«وحده لاشریک له» صفتش

نه از او زاد کس‌، نه او از کس

«‌قل هو الله‌» دلیل و حجت بس

از مکان و زمان بری ذاتش

محض جهلست نفی و اثباتش

هست واجب وجود او دائم

زآنکه باشد به ذات خود قائم

غایت ملک او نداند کس

همه او و بدو نماند کس

نیست با هیچ چیز پیوندش

نبود جفت‌ و مثل و مانندش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]