گنجور

 
سنایی

آن شنیدی که رفت زی قاضی

تا کند خصم خویش را راضی

بود مردی در آن میانه گواه

که ز آبادی خود نبود آگاه

چون گواهی بداد قاضی گفت

کای تو با مردمی و رادی جفت

نه فلان مرد راد جدّ تو بود

که فرزدق ورا همی بستود

از عطا بود کام و راحت روح

شعرا را بُد از کرم ممدوح

مرد گفت از فرزدق و اشعار

من ندارم خبر تو رنجه مدار

گفت قاضی چو تو ز نادانی

منقبتهای خود نمی‌دانی

قول تو من کجا قبول کنم

من همه کار بر اصول کنم

چون ندانی فرزدق و نه مدیح

من ندارم شهادت تو صحیح

تو اگر ز آدمی چو آدم باش

راه او را نه بیش و نه کم باش

جان به کف برنه و دلیر آسای

قصد این راه کن درو ماسای

کاین دو روزه حیات نزد خرد

چه خوش‌و ناخوش‌و چه نیک و چه بد

باش تا بیخ تو به آب رسد

ماه‌ خیمه‌ات به آفتاب رسد

کودکی تو هنوز معذوری

زین طریق دقیق بس دوری

بسته کی گیردت به حاصل نقل

هرکه دارد گشاد نامهٔ عقل

تو چه دانی ز آفرینش حق

چه شناسی بیان بینش حق

تو که در بند آبی و نانی

کی جهان و نهان او دانی

وقت را شکر کن که در ایام

زاده‌ای در میانهٔ اسلام

خواری و زخم کفر دیده نه‌ای

شربت کافری چشیده نه‌ای

سعی ناکرده در ره ایمان

پیشت آورده‌اند از ایمان خوان

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]