گنجور

 
سنایی

شاهد پیچ پیچ را چکنی

ای کم از هیچ هیچ را چکنی

ای دو بادام تو چو گوز گرو

مانده از دست کودکان در گو

چه کنی باد چون وفاجویان

عمر در وعدهٔ نکورویان

شاهدان زمانه خرد و بزرگ

چشم را یوسفند و دل را گرگ

نقش پر آفتند چینی‌وار

چشم را گل دهند و دل را خار

باز از این دلبران عالم سوز

عشقشان آتش است و دلها کوز