گنجور

 
سنایی

پدر و مادر جهان لطیف

نفس گویا شناس و عقل شریف

زین دو جفت شریف طاق مباش

واندرین هر دو اصل عاق مباش

بندگی کن همیشه ایشان را

مده از دست در پریشان را

گرشان بعد امر بپرستند

این دو گوهر سزای آن هستند

پدر و مادری که نازارند

حکما عقل و نفس را دارند

مایه بخش سپهر و ارکانند

پیشکاران عالم جانند

سبب جسمت این دو جسمانیست

علت روحت آن دو روحانیست

آن دوت از آرزو سپرده به خاک

وآن دوت از قدر برده بر افلاک

حق آن دو شریف را بگذار

حق این هر دو هم فرو مگذار

وانکه در راهِ کعبه از سرِ داد

اشتر این داد اگرت زاد آن داد

خرد از تو تویی برد جاوید

آب را در هوا کشد خورشید

خرد آمد مشاطهٔ جانت

خرد آمد چراغ ایمانت

حقّهٔ حق دراین جهان خردست

سر به مُهرست و پایدار خودست

عقل در کارگاه کن‌فیکون

از پی جلوهٔ قرار و سکون

در ازل چون حدیث با خود راند

تا ابد همچو کرم پیله بماند

سوی بازار دین چو جستی راه

رستی ار جستی از ملامت گاه

از کژی دور باش و کاژ مباش

چون نه‌ای عود خیره ناژ مباش

که کژی نفس عشوه آگین راست

راستی عقل عافیت بین راست

خرد از بد ترا نجات دهد

خرد از دوزخت برات دهد

جاهلی کفر و عاقلی دین است

عیب‌جو آن و غیب‌گو این است

کشد این را هوا سوی سجین

برد آنرا خرد به علّیّین

منگر آن تات بد چه فرماید

آن نگر کت خرد چه فرماید

کند ار عاقلت به حق در خشم

به از آن کت ببندد ابله چشم

همه کار تو باد با عقلا

دور بادی ز صحبت جهلا