گنجور

 
سنایی

کرد روزی عمر به رهگذری

سوی جوقی ز کودکان نظری

همه مشغول گشته در بازی

کرده هریک همی سرافرازی

هریکی از پس مصارعتی

بنمودی ز خود مسارعتی

برکشیده برای خطّ و ادب

جامه از سر برون به رسم عرب

چون عمر سوی کودکان نگرید

حشمتش پردهٔ طرب بدرید

کودکان زو گریختند به تفت

جز که عبدالله زبیر نرفت

گفت عمّر ز پیش من به چه فن

تو بنگریختی بگفتا من

چه گریزم ز پیشت ای مُکرم

نه تو بیدادگر نه من مُجرم

نزد آنکس که دید جوهر خود

چه قبول و چه رد چه نیک و چه بد

میر چون جفت دین و داد بود

خلق را دل ز عدل شاد بود

ور بود رای او سوی بیداد

ملک خود داد سر به سر بر باد

نیک باشی ز دردسر رستی

ور بدی جمله عهد بشکستی

چون گرفتی ز عدل توشهٔ خویش

مرکب تو بود دو منزل پیش

آنچنان شو به حیرت آبادش

که دگر یاد ناید از یادش

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]