گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

ای گشته خجل ماه فلک از نظرت

شد تیره شکر زان لب همچون شکرت

نائی بر من تا که بگیرم ببرت

شرط آنکه بود دیده من رهگذرت

انوری

سیاره به خدمت سپرد خاک درت

خورشید که باشد که بود تاج سرت

شد هر دو جهان به بندگی تو مقر

چونان که به بندگی جد و پدرت

ادیب صابر

دارم سر آنکه امشب آیم به برت

تا لب به لبت بر نهم و بر به برت

تو پای نهی ز ناز بر چشم ترم

من سر نهم از نیاز بر خاک درت

خاقانی

گر سایهٔ من گران بود در نظرت

من رفتم و سایه رفت و دل ماند برت

هم زحمت من ز سایهٔ من برخاست

هم زحمت سایهٔ من از خاک درت

اوحدالدین کرمانی

باطل بینم به سوی کعبه سفرت

بی حاصل بینم سفر پرخطرت

اینجا که نشسته ای درِ دل بگشا

تا یار در آن لحظه درآید زدرت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه