گنجور

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

سیمرغ نه‌ای که بی تو نام تو برند

طاووس نه‌ای که با تو در تو نگرند

بلبل نه که از نوای تو جامه درند

آخر تو چه مرغی و ترا با چه خرند

وطواط

سوی در این قوم ، که کمتر ز خرد

دانش چه بری ؟ که از تو داش نخرند

سالی یک بار آب جویت ندهند

روزی صد بار آبرویت ببرند

انوری

زان پس که دل و دیده بر من سپرند

با عشق یکی شوند و آبم ببرند

صبرا به تو آیم غم کارم بخوری

ای صبر نگویی که ترا با چه خورند

مهستی گنجوی

شهری زن و مرد در رخت می‌نگرند

وز سوز غم عشق تو جان در خطرند

هر جامه که سالی پدرت بفروشد

از تو عاشقان به روزی بدرند

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مهستی گنجوی
عطار

خلقان همه در آینهای مینگرند

مشغول خودند و ز آینه بیخبرند

کس آینه مینبیند از خلق جهان

در آینه از آینه بر میگذرند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه