گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

این بی‌ریشان که سغبهٔ سیم و زرند

در سبلت تو به شاعری که نگرند

زر باید زر که تا غم از دل ببرند

ترانهٔ خشک خوبرویان نخرند

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
وطواط

سوی در این قوم ، که کمتر ز خرد

دانش چه بری ؟ که از تو داش نخرند

سالی یک بار آب جویت ندهند

روزی صد بار آبرویت ببرند

انوری

زان پس که دل و دیده بر من سپرند

با عشق یکی شوند و آبم ببرند

صبرا به تو آیم غم کارم بخوری

ای صبر نگویی که ترا با چه خورند

مهستی گنجوی

شهری زن و مرد در رخت می‌نگرند

وز سوز غم عشق تو جان در خطرند

هر جامه که سالی پدرت بفروشد

از تو عاشقان به روزی بدرند

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مهستی گنجوی
باباافضل کاشانی

صاحب نظران که آینهٔ یکدگرند

چون آینه از هستی خود بی خبرند

گر روشنیی می طلبی، آینه وار

در خود منگر، تا همه در تو نگرند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه