گنجور

 
سنایی

بر مه از عنبر معشوق من چنبر کند

هیچ کس دیدی که بر مه چنبر از عنبر کند

گه ز مشک سوده نقش آرد همی بر آفتاب

گه عبیر بیخته بر لالهٔ احمر کند

گرد زنگارش پدید آمد ز روی برگ گل

ترسم امسالش بنفشه از سمن سر بر کند

ای دریغا آن پری‌رو از نهیب چشم بد

سوسن آزاده را در زیر سیسنبر کند

هر که دید آن خط نورسته بدان یاقوت سرخ

عاجز آید گر صفات رنگ نیلوفر کند

خیز تا یک چند بر دیدار او باده خوریم

پیش از آن کِش روزگار بی‌وفا ساغر کند

مهره‌بازی دارد اندر لب که همچون بلعجب

گه عقیق کانی و گه دُرّ و گه شکّر کند

چشمْ جان‌آهنج، دل‌الفنجْ، جادو بندِ او

جادویی داند مگر کز جزع من عبهر کند

آفرین بادا بر آن رویی که گر بیند پری

بی گمان از رشکِ رویش خاک را بر سر کند

این چنین دلبر که گفتم در صفات عشق من

گه دو چشمم پر ز آب و گه رخم پر زر کند

گاه چون عودم بسوزد گه گدازد چون شکر

گه چو زیر چنگم اندر چنگ رامشگر کند

گه کند بر من جهان همچون دهان خویش تنگ

گه تنم چون موی خویش آن لاله‌رخ لاغر کند

گاه چون ذره نشاند مر مرا اندر هوا

گه رخم از اشک چشمم زعفران پر زر کند

ای مسلمانان فغان زان دلربای مستحیل

کو جهان بر جان من چون سد اسکندر کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۱۲۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سید حسن غزنوی

لاغری کامید اهل شرک را لاغر کند

بهر او از شهپر خود نسر طایر پر کند

رهبر احداث شد زان کارها برهم زند

همره تقدیر شد زان حالها دیگر کند

هر کرا تیغی بود برکف حنا برکف کند

[...]

شمس مغربی

هر زمان خورشید او از مشرقی سر بر کند

ماه مهر افزاش هر دم جلوه دیگر کند

از برای آنکه تا نشناسد او را هر کسی

قامت زیباش هردم کسوتی دیگر کند

صورت او هر زمانی معنی دیگر دهد

[...]

نظیری نیشابوری

باز نرگس را گلستان صاحب افسر کند

شاخ گل منبر نهد بلبل خطابت سر کند

غنچه گردد سبز مغفر سبزه زنگاری قبا

روز عرض آمد که هرکس برد خود دربر کند

از گل مستان بروید تاک می شوریده وار

[...]

صائب تبریزی

زلف مشکینت دهان شانه پر عنبر کند

سرمه خاموش را چشمت زبان آور کند

آن که می گوید قیامت بر نمی خیزد، کجاست؟

تا در آن مژگان تماشای صف محشر کند

اشتیاق صفحه رخسار شبنم زیب او

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
جویای تبریزی

با لب خشک آنکه در عشق تو دامن تر کند

می رسد گر ناز بر سلطان بحر و بر کند

می تواند غوطه زد در آبروی اعتبار

خویش را گردآوری آنکس که چون گوهر کند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه