گنجور

 
سلمان ساوجی

ای باد صبحگاهی بادا فدات جانم

در گوش آن صنم گو این نکته از زبانم

ای آرزوی جانم در آرزوی آنم

کز هجر یک حکایت در گوش وصل خوانم

روزی که با تو بودم بُد بخت همنشینم

امروز کت به سالی روی چو مه ببینم

دانی چگونه باشم در محنت حبیبم

زآن پس که دیده باشی در دولتی چنانم

با دل به درد گفتم کان خوشدلی کجا شد

آخر مرا نگویی، دل گفت من ندانم

خواهم که از جمالت حظی تمام یابم

وز ساغر وصالت ذوقی رسد به جانم

آری گرت بیابم روزی به کام یابم

ورنه چنان که دانی زین روز دربمانم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

ای آرزوی جانم در آرزوی آنم

کز هجر یک شکایت در گوش وصل خوانم

دانی چگونه باشم در محنتی چنینم

زان پس که دیده باشی در دولتی چنانم

با دل به درد گفتم کاخر مرا نگویی

[...]

عراقی

ای راحت روانم، دور از تو ناتوانم

باری، بیا که جان را در پای تو فشانم

این هم روا ندارم کایی برای جانی

بگذار تا برآید در آرزوت جانم

بگذار تا بمیرم در آرزوی رویت

[...]

مولانا

دل را ز من بپوشی یعنی که من ندانم

خط را کنی مسلسل یعنی که من نخوانم

بر تخته خیالات آن را نه من نبشتم

چون سر دل ندانم کاندر میان جانم

از آفتاب بیشم ذرات روح پیشم

[...]

خواجوی کرمانی

آید ز نی حدیثی هر دم بگوش جانم

کاخر بیاد بشنو دستان و داستانم

من آن نیم که دیدی و آوازه ام شنیدی

در من بچشم معنی بنگر که من آنم

گر گوش هوش داری بشنو که باز گویم

[...]

کمال خجندی

در دست در درونم درمان آن ندانم

ساقی بیار جامی پ ز زهرو وارهانم

از پیش بر گرفتم رخت وجود پیش آی

تا یک نفی ببینم روی نو پس نمانم

دوراست کوی جانان ای باد و من ضعیفم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه