گنجور

 
سلمان ساوجی

عقل را گفتم که عمری پیش ازین چوپانیان

گردن از گردون گردان از چه می‌افراشتند

این زمان آخر چرا زین سان جدا از خان مان

پشت بر کردند و روی از دشمنان برداشتند

گفت ای غافل تو از صورتگران روزگار

نیستی آگه کزین صورت بسی انگاشتند

پیش ازین چون گله در صحرای گیتی مردمان

خویشتن را گرگ یکدیگر همی پنداشتند

چون نبود این گله را از حفظ چوپانی گریز

میر چوپان را به چوپانی برو بگماشتند

میر چوپان را به چوپانی گریز

گرگ و میش آن داوری را از میان برداشتند

تا به عهد دولتت شاهنشه ایران رسد

گله را ار خواستند ار نه بدو بگذاشتند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

یاد یارانی که با ما عهد یاری داشتند

برشکستند از وفاداری و باد انگاشتند

حق حرمت حق عزت حق نان حق نمک

جمله ناحق بود پنداری همه بگذاشتند

خود وفا در اصل گویی بود معدوم الوجود

[...]

ملک‌الشعرا بهار

هم اتابیکان به ملک فارس چتر افراشتند

آل کرت آنگه هرات و غور درکف داشتند

پارس‌، از آن پس اتابیکان زکف نگذاشتند

واندر آن آل مظفر تخم نیکی کاشتند

شیخ ابواسحق و یاران گنج‌ها انباشتند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه