گنجور

 
سلمان ساوجی

خدایگان وزیران ملک آصف عهد

زهی نهاده نهاد تو عدل را بنیاد

غبار ادهم کلک تو عنبر اشهب

غلام سنبل خلق تو سوسن آزاد

ز صنع تربیت رای بنده پرور توست

خرد که پیر فلک را نزاده دارد یاد

گر از شمامه خلقت صبا اثر یابد

شود بنفشه محزون چو گل از آن هم شاد

زبان لاله ازان شد به عنبر آلوده

که او حکایت خلق تو می‌کند با باد

خدایگانا احوال من ز دور فلک

به صورتی است که احوال دشمنان تو باد

الاغکی دو سه زین پیش داشت بنده تو

به وجه قرض یکایک به قرض خواهان داد

کنون تصور آن می‌کند که بر تابد

به سوی ساوه عنان عزیمت از بغداد

پیاده رخ به ره آورده ماتم از حیرت

تو شهسواری و اسبی به مات باید داد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد

برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد

درست و راست کناد این مثل خدای ورا

اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

[...]

کسایی

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد

مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف

شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد

فرخی سیستانی

یمین دولت شاه زمانه با دل شاد

بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد

بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای

حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد

هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان

[...]

قطران تبریزی

همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد

شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد

گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا

گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد

ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه