میکشم دردی که درمانیش، نیست
میروم راهی که پایانیش نیست
هر که در خم خانه عشق تو بار
یافت برگ هیچ بستانیش نیست
بندگان دارد بسی سلطان غم
لیک چون من بند فرمانیش نیست
هر که جان در راه جانانی نباخت
یا ز دل دورست یا جانیش نیست
خود دل مجموع، در عالم که دید
کز عقب آه پریشانیش نیست
چشم ترکت کو سیه دل کافری است
هیچ رحمی، بر مسلمانیش نیست
چشم آن انسان که عاشق نیست هست
راست چون عینی که انسانیش نیست
هر که چون سلمان به زلف کافرت
نیستش اقرار، ایمانیش نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تبیین درد و رنج ناشی از عشق و دلبستگی میپردازد. شاعر از مشکلات و مصائب روحیای که در عشق متحمل میشود سخن میگوید و بیان میکند که این دردها و مسیرهای عشق ناامیدکننده و بیپایان هستند. او اشاره میکند که کسانی که به عشق واقعی نمیرسند، هرگز نمیتوانند درک درست و عمیقی از احساسات داشته باشند. همچنین، سرشکستگی و غم ناشی از این عشق را به تصویر میکشد و به این نکته اشاره میکند که عشق واقعی تنها برای کسانی است که با دل و جان در این راه قدم میگذارند. در کل، شعر به بررسی عمق احساسات عاشقانه و جداییهای آن میپردازد.
هوش مصنوعی: من دردی را تحمل میکنم که هیچ درمانی برای آن وجود ندارد و به مسیری میروم که هیچ مقصدی ندارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که در عشق تو چشید و تجربه کرد، هیچ چیزی از آنچه در دنیا دارد برایش اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: بسیاری از بندگان وجود دارند که تحت سلطه غم هستند، اما هیچکس مانند من فرمانبردار این غم نیست.
هوش مصنوعی: هر کسی که جانش را در راه محبوبی فدا نکند، یا از دل او دور است یا اصلاً روحی ندارد که به عشق بپردازد.
هوش مصنوعی: دل خود را در عالم مشاهده کرد و متوجه شد که هیچ چیز پس از آن، یعنی غم و نگرانیهایش، نمیتواند بر آن تأثیر بگذارد.
هوش مصنوعی: چشمی که به عشق تو گریان است، مثل دل سیاه کافر بیرحم میماند. بر مسلمانیش هیچ رحمتی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: چشم کسی که عاشق نیست، درست مثل چشمی است که انسانی ندارد؛ یعنی بیاحساس و بیروح است.
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند سلمان به زیباییهای موهایت اعتراف نمیکند، ایمانش واقعی نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جان ندارد هر که جانانیش نیست
تنگ عیشست آن که بستانیش نیست
هر که را صورت نبندد سر عشق
صورتی دارد ولی جانیش نیست
گر دلی داری به دلبندی بده
[...]
درد کز دل خاست درمانیش نیست
خون که دلبر ریخت تاوانیش نیست
از لبت دورم چو مهجورم ز تو
جان ندارد هر که جانانیش نیست
بی رخت شد چون دهانت عیش من
[...]
جان ندارد هر که جانانیش نیست
گرچه تن دارد ولی جانیش نیست
زاهد گوشه نشین در عشق او
هست از زاهد ولی آنیش نیست
کفر زلفش گر ندارد دیگری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.