گنجور

 
سلمان ساوجی

چندان فتاد ما را، کار از شراب خوردن

کز شوق آن ندارم، پروای آب خوردن

بر یاد روی خوبان، می می‌خوریم والحق

ذوقی تمام دارد، بر گل شراب خوردن

ترکان چشم مستت، آورده‌اند رسمی

از خون شراب دادن، وز دل کباب خوردن

از مستی صبوحی، قطعا نمی‌توانم

یک جام می چو عیسی، با آفتاب خوردن

می را حساب فردا، خواهند کرد و خواهم

ز امروز تا به فردا، می بی حساب خوردن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بیدل دهلوی

با ما نساخت آخر ذوق شراب خوردن

چون میوه زرد گشتیم از آفتاب خوردن

مست‌ست طبع خود سر از کسب خلق بگذر

تا کم‌ کند جنونت می با گلاب خوردن

گر محرمی برون‌آ از تشنه‌کامی حرص

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه