گنجور

 
سلمان ساوجی

چه نویسم که دل از درد فراقت چه کشید؟

یا ز نادیدنت این دیده غم دیده چه دید؟

به امیدی که رسد در تو دل خام طمع

سالها دیگ هوس پخت و به آخر نرسید

قصه این دل دیوانه درازست و مپرس:

که در آن سلسله زلف پریشان چه کشید؟

قصه راز تو مردیم و نگفتیم به کس

بشنو این قصه که هرگز به جهان کس نشنید

عاشق صورت توست آینه و این صورت

هست در چهره آیینه چو خورشید پدید

سر زلف تو مرا توبه ناموس شکست

چشم مست تو مرا پرده سالوس درید

جرعه در دور تو رسمی است که نتوان انداخت

خرقه در عهد تو عیبی است که نتوان پوشید

دشمنان گر همه کردند زبان چون شمشیر

نیست ممکن که مرا از تو توانند برید

خواست تا شرح فراق تو نویسد سلمان

حال دل در قلم آمد ز قلم خون بچکید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

این منم کز تو مرا حال بدین جای رسید

این تویی کز تو مرا روز چنین باید دید

من همانم که به من داشتی از گیتی چشم

چه فتاده ست که در من نتوانی نگرید

من همانم که مرا روی همی اشک شخود

[...]

منوچهری

ای شرابی به خمستان رو و بردار کلید

در او باز کن و رو به آن خم نبید

از سر و روی وی اندر فکن آن تاج تلید

تا ازو پیدا آید مه و خورشید پدید

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از منوچهری
قطران تبریزی

دل مسکین مرا کژدم دوری بگزید

تا برفت آن صنم دلبر و دوری بگزید

طرب از من بگریزاند و خود از من بگریخت

طرب از من برمایند و خود از من برمید

گر نیابمش بسا درد که من خواهم یافت

[...]

سنایی

داستان پسر هند مگر نشنیدی

که از او بر سر اولاد پیمبر چه رسید

پدر او لب و دندان پیمبر بشکست

مادر او جگر عم پیمبر بمکید

خود به ناحق حق داماد پیمبر بگرفت

[...]

خاقانی

ای امیر امرای سخن و شاه سخا

به سخن مثل عطارد به سخا چون خورشید

توئی استاد سخن هم توئی استاد سخا

حاتم طائی شاگرد تو زیبد جاوید

میر میران توئی و ما همه رسمی توایم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه