گنجور

 
سلمان ساوجی

سنبلت را صبا بر گل مشوش می‌کند

هر خم زلفت مرا نعلی در آتش می‌کند

باد در وقت سحر می‌آورد بویت به من

باد وقتش خوش! که او وقت مرا خوش می‌کند

لعل جانبخش لبت دلهای مسکینان به لطف

جمع می‌دارد، ولی زلفت مشوش می‌کند

دیده تر دامنم تا می‌زند نقشت بر آب

خاک کویت را بخون هر شب منقش می‌کند

توبه زهد ریایی نیست کار عاشقان

ساقیا می، کین فضولی عقل سرکش می‌کند

زان شراب ناب بی‌غش ده که اندر صومعه

صوفی صافی برای جرعه‌ای غش می‌کند

نام و ننگ و صبر و هوش و عقل و دینم شد حجاب

ترک من باز آ که سلمان ترک هر شش می‌کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
همام تبریزی

زلف ترک من صبا هردم مشوش می‌کند

تا دماغ عاشقان از بوی آن خوش می‌کند

با زمین مرده ابر نوبهاری کی کند

آنچه با من بوی زلف یار سرکش می‌کند

از لطافت ترک من گویی که هست آب حیات

[...]

نظام قاری

سنبلش را تا صبا بر گل مشوش می‌کند

هر خم مویش مرا نعلی بر آتش می‌کند

قالبک‌زن چون رخِ والا منقش می‌کند

بهر شلوارِ زرافشان خاطرم خوش می‌کند

کرده در کار علم رفاف کاره مزی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه