گنجور

 
سلمان ساوجی

چشمت به خواب چشم مرا خواب می‌برد

زلفت به تاب جان مرا تاب می‌برد

من غرقه خجالت اشکم که پیش خلق

چندان همی بود که مرا آب می‌برد

سودای ابروی تو مغان راز مصطبه

چون غمزه تو مست به محراب می‌برد

امشب به دوش مجلسیان را یکان یکان

بردند مست و ترک مرا خواب می‌برد

بنمای رخ که درشب تاریک طره‌ات

دل گم شده‌ست و راه به مهتاب می‌برد

دل زد در وصال تو دانم که ضایع است

رنجی که آن ضعیف درین باب می‌برد

سلمان کجا و قصه زلف تو از کجا؟

بیچاره روزگار با طناب می‌برد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال خجندی

ما را شب فراق کجا خواب می‌برد

صد خواب را ز گریه ما آب می‌برد

داروی جان ما ز لبش ساز گو طبیب

زحمت چرا به شربت عناب می‌برد

مخمور عشق را به جز آن لب علاج نیست

[...]

صائب تبریزی

روی تو صبر از دل بی‌تاب می‌برد

آیینه اختیار ز سیماب می‌برد

این حیرتی که در دل و در دیده من است

بسیار تشنه‌ام ز لب آب می‌برد

می دست خالی از سر بی‌مغز من گذشت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
طغرای مشهدی

چشم مرا به شوق رخت خواب می برد

دام از پی گرفتن مهتاب می برد

کو صبر تا به خواب ببینم رخ ترا

صد خواب را ز گریه من آب می برد

دست از قدح مدار چو اندوهگین شدی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه