چشمت به خواب چشم مرا خواب میبرد
زلفت به تاب جان مرا تاب میبرد
من غرقه خجالت اشکم که پیش خلق
چندان همی بود که مرا آب میبرد
سودای ابروی تو مغان راز مصطبه
چون غمزه تو مست به محراب میبرد
امشب به دوش مجلسیان را یکان یکان
بردند مست و ترک مرا خواب میبرد
بنمای رخ که درشب تاریک طرهات
دل گم شدهست و راه به مهتاب میبرد
دل زد در وصال تو دانم که ضایع است
رنجی که آن ضعیف درین باب میبرد
سلمان کجا و قصه زلف تو از کجا؟
بیچاره روزگار با طناب میبرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و عواطف عمیق شاعر نسبت به معشوقش است. شاعر از خوابآلودگی و غفلت ناشی از زیبایی معشوقش سخن میگوید و بیان میکند که چگونه نگاه و زلف معشوقش او را مسحور کرده و به دنیای خواب میبرد. او همچنین از خجلت و اشکش در جمع مردم یاد میکند و میگوید که این احساسات او را دچار درد و رنج میکند. شاعر به زیبایی چهرهی معشوق اشاره کرده و بیان میکند که دلش در انتظار وصال او گم شده است. در نهایت، شاعر به سختیهای عشق و تحمل رنجهایی که در پی این احساسات به او دست میدهد اشاره میکند.
هوش مصنوعی: چشمانت مرا به عالم خواب میبرد و دستههای موی تو روح و جانم را به حرکت درمیآورد.
هوش مصنوعی: من در خجالت اشکو خود غرق شدهام، طوری که احساس میکنم دیگر نمیتوانم این احساس را تحمل کنم و به خاطر همین میترسم که آبرویم در برابر مردم برود.
هوش مصنوعی: چشمها و ابروی تو، مانند راز و رمزهایی است که در دل مغان وجود دارد، و مانند غمزهای که تو به من میکنی، مرا به سمت میخانه و عبادتگاه میکشاند.
هوش مصنوعی: امشب مهمانان را یکی یکی بردند و مست کردند و من نیز دچار خواب و خستگی شدهام.
هوش مصنوعی: زیبایی چهرهات را به من نشان بده، زیرا در این شب تاریک، موهای تو باعث شدهاند که دلم گم شود و به سوی نور ماه راه یابد.
هوش مصنوعی: در عشق و نزدیکی به تو، میدانم که تلاش و رنج آن کسی که به تو وابسته است، بیهوده و بیفایده است.
هوش مصنوعی: سلمان کجا و داستان زیباییهای موهای تو از کجا؟ روزگار بیچاره با چنگ و دندانی سخت خود همه را میکشاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما را شب فراق کجا خواب میبرد
صد خواب را ز گریه ما آب میبرد
داروی جان ما ز لبش ساز گو طبیب
زحمت چرا به شربت عناب میبرد
مخمور عشق را به جز آن لب علاج نیست
[...]
روی تو صبر از دل بیتاب میبرد
آیینه اختیار ز سیماب میبرد
این حیرتی که در دل و در دیده من است
بسیار تشنهام ز لب آب میبرد
می دست خالی از سر بیمغز من گذشت
[...]
چشم مرا به شوق رخت خواب می برد
دام از پی گرفتن مهتاب می برد
کو صبر تا به خواب ببینم رخ ترا
صد خواب را ز گریه من آب می برد
دست از قدح مدار چو اندوهگین شدی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.