گنجور

 
سلمان ساوجی

رفتند رفیقان ورسیدند به منزل

در خواب غروری تو هنوز ، ای دل غافل !

از نیست به هستی وزهستی به ره نیست

تا شهر وجود است روان است قوافل

راه تو پر از آب وگل ولاشه ضعیف است

بس شاهسواری که فرو رفت درین گل

ای غرقه ی دنیا مطلب غور ! که جستند

نه قعر پدید ست در این بحر نه ساحل

ناکا می ورنج است همه حاصل دنیا

ور کام بود حاصل از آن نیز چه حاصل

قسمت نشود بیش و کم از کوشش وتقصیر

تا خود چه قدر گشت مقدر زاوایل

خواهی که به رغبت هما پیوند تو خواهند

رو رشته پیوند نخست از همه بگسل

دنیا چه کنی جمع ؟ که مقصود ز دنیاست

دلقی کهن ونانی وباقی همه فاضل

تن ده به رضا کانچه قضا بر تو نوشته است

از تو نشود دفع به تعویذ و حمائل

حق را بشناس از نظر و چشم و دل و گوش

کاینها همه بر قدرت حق اند دلایل

گفتی تو که با حقم و حق بر طرفت نیست

با توست بلی حق و تو مشغول به باطل

جز حق که تواند که کند آدمیی را

پیدا ز کفی خاک بدین شکل و شمایل

در خوردن و خفتن چه شوی همسر انعام ؟

می کن عملی تا نشوی کم ز عوامل

هم سوده و فرسوده شوی آخر اگر خود

ز آهن شودت فرق وز فولاد فواصل

قول علمایی که عمل نیست در ایشان

ماننده یرمحی است که خالیست ز عامل

این طول امل چیست ؟ بر آنی که زمانه

شد عمر تو را تا به قیامت متکفل

خواهی که چو گل از دمت آسوده شود خلق ؟

چون غنچه بر آن باش که گردی هم تن دل

عاجل دهی از دست که آجل بستانی

رو دوست طلب کن چه کنی عاجل آجل

از خود گذرای یار وبدو رس که کسی نیست

غیر از تو میان تو ومقصود تو حایل

در راه هوا کاه وشی سارع وپران

در شارع دین کوه صفت سنگی وکاهل

این اشک ریایی است چو در وجه نشیند

سیم سره باید ، که بصیرست معامل

از حسن مزن لاف که خواهد شدن آخر

این نرگس چشم وگل رخسار تو زایل

تو در ظلمات شب کفران وبرایت

بر کرده در این گنبد فیروزه مشاعل

در جاه گرفتم که شدی طغرل وسنجر

بنگر که کجا اند کنون سنجر وطغرل

از هر که بد آید طمع نیک مدارید

خاصیت کافور مجویید ز فلفل

خیری که خلاص تو در آن است خلوص است

باقی همه اجزای تو قیدند وحبایل

عالم که ندارد عمل او مثال حماری ا ست

بی فایده اثقال کتب را شده حامل

از نفس بدان چشم نکویی نتوان داشت

هرگز ندهد نفع عسل زهر هلاهل

آخر تو نگویی که : که بخشید زوال

اصوات بم وزیر به قمری وعنادل ؟

یا کیست که داد است به باغ از سر مستی

از بلبله گل می گلگون به بلابل ؟

یا بهر کمال از پی تحصیل خرد را

کی بر سر ابنای جهان کرد محصل ؟

یا کیست که از اول ماه ووسط روز

ثور مه وخورشید کند زاید وزایل ؟

اینت چو محقق بود ای بنده ! بود ظلم

گر تو نبری طاعت این حاکم عادل

نفس ملکی را نبود حاجت زینت

طاوس ملایک چه کند زیب جلاجل

دولت نه به عقل است وکیاست وگر این نیست

از چیست که عالم رود اندر پی جاهل ؟

در بیت حرم ، قافله ای سایل ومهجور

در شهر یمن ،طایفه ای ساکن وواصل

بر دوش هر آن کس که طرازی زهنر نیست

آن بین ومزن دست در اذیال زوایل

وحشی که خورد خار قناعت بود آهو

گر زانکه فرود آورد او سر به سنابل

توحید به دل گو چو کسانی که به انگشت

گفتند ونهادند بر آن حرف انامل

رو قطع تعلق کن امروز که فردا

آسوده ز اغلالی وایمن ز سلاسل

تو اصل وجودی شرفت واضح و لایح

خود را همگی ساخته باطل و عاطل

در راندن سایل چه جوابت بود آخر

آن روز که باشد ز تو رزاق تو سایل

چندین چه کنی حکم اواخر که چه باشد؟

تا بر چه نهج رفته بود حکم اوایل

سلمان دگری را چه دهی پند که هستند؟

اوضاع تو را اهل جهان منکر و عازل

پندی که به قول آمدت اول تو به فعل آر

ورنه نبود هیچ کدام موثر دم قایل

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عمعق بخاری

ای عارض تو چون گل و زلف تو چو سنبل

من شیفته و فتنه آن سنبل و آن گل

زلفین تو قیریست بر انگیخته از عاج

رخسار تو شیریست بر آمیخته بامل

زلفین تو زاغیست بر آویخته هموار

[...]

سنایی

ای حل شده از علم تو صد گونه مسائل

وی به شده از دست تو صد علت هایل

ای خواجهٔ فرزانه علی بن محمد

وی نایب عیسی به دو صد گونه دلایل

عقل از تو چنان تیز که سودا ز تخیل

[...]

عبدالواسع جبلی

ای عارض تو چون گل و زلف تو چو سنبل

من شیفته و فتنه بر آن سنبل و آن گل

زلفین تو قیر‌ی‌ست برانگیخته از عاج

رخسار تو شیر‌ی‌ست برآمیخته با مل

بر دامن لعل است تو را نقطهٔ عنبر

[...]

حمیدالدین بلخی

حسبت بلد تهم داری و ساکنها

جیران بیتی و اعمامی و اخوالی

اصبحت فیهم عظیم القدر ذاخطر

و رحت فیهم برحب العیش و البال

ادیب صابر

ای در حسد چشم تو هاروت به بابل

من در هوس زهره و هاروت تو بیدل

با چهره تو سایه بود تابش زهره

وز غمزه تو مایه برد جادوی بابل

ماهی و منت ساخته منزل ز دل و جان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ادیب صابر
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه