گنجور

 
سلیم تهرانی

دلم چون لاله افروزد ز داغی

شود روشن، چراغی از چراغی

به بزم آرایی این تیره طبعان

عبث چون شمع می سوزم دماغی

گل از نظاره منع او نمی کرد

اگر می داشت بلبل چشم زاغی

ز شوق سرو قدی، چند نالان

روم چون آب از باغی به باغی؟

که یاد آرد سلیم از ما غریبان؟

نمی‌گیرد کس از عنقا سراغی

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

دلی دارم در او دردی و داغی

که یکدم نیستش از غم فراغی

به هر دل از دلم سوزی بگیرد

بسوزد چون چراغی از چراغی

ازین شکرلبان شمع صورت

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه