گنجور

 
سلیم تهرانی

قطرهٔ خونابه‌ای تا سوی مژگان می‌کشم

از دل مجروح، پنداری که پیکان می‌کشم

دامن صحرا ز موج گریه‌ام شد لاله‌زار

رنگ می‌ریزم به هرسو، طرح طوفان می‌کشم

همچو مرغ بیضه شد بر من قفس پیراهنم

از جنون خود را به روی تیغ عریان می‌کشم

می‌دهد از زلف خوبان یاد بر روی هوا

همچو مجمر بس که آه از دل پریشان می‌کشم

شهر بر دیوانه زندان است، همچون گردباد

بر مراد دل نفس من در بیابان می‌کشم

می‌کنم چون غنچه هرگه یاد اوضاع چمن

پای در دامان، سر خود در گریبان می‌کشم

بس که دارم ذوق جستن از فضای روزگار

در میان خانه همچون تیر میدان می‌کشم

پا به مقدار گلیم خود کند هرکس دراز

زان سبب من پا به قدر طرف دامان می‌کشم

تیره شد چشم از غبار کشور هندم سلیم

سرمه‌ای در چشم از خاک صفاهان می‌کشم

 
 
 
کلیم

سرور ازین میهمان پُرتَعَب یعنی که تب

چند روزی شد که تصدیع فراوان می‌کشم

آنچه از دست من آمد ز اشک سرخ و روی زرد

پیش او هر لحظه نعمت‌های الوان می‌کشم

تا نسوزد در دل من یادگار دوست را

[...]

صائب تبریزی

خاک صحرای جنون در چشم گریان می‌کشم

ناز سرو از گردباد این بیابان می‌کشم

دور باش حسن را با پاک چشمان کار نیست

از حجاب خویشتن در وصل هجران می‌کشم

نیست خون مرده لایق چنگل شهباز را

[...]

قدسی مشهدی

شکل گردابی به گرد خود ز مژگان می‌کشم

کم مباد اشکم، چرا منت ز طوفان می‌کشم؟

غنچه می‌چینم ز شاخ و بس که می‌آید بدش

از دل مرغ چمن گویی که پیکان می‌کشم

روز و شب سر در گریبانم ز غم، حق با من است

[...]

بیدل دهلوی

تیغ آهی بر صف اندوه امکان می‌کشم

خامهٔ یأسم خطی بر لوح سامان می‌کشم

نیست شمع من تماشا خلوت این انجمن

از ضعیفیها نگاهی تا به مژگان می‌کشم

ابجد اظهار هستی یک سحر رسوایی است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه