گنجور

 
سلیم تهرانی

داغ نتواند گرفتن در دل ما جای زخم

وقت خندیدن نمک می‌ریزد از لب‌های زخم

جای یک زخم دگر چون گل بر اعضایم نماند

تیغ بگشاید مگر در سینهٔ من جای زخم

می‌برند از یکدگر ذوق جراحت هر نفس

کامرانی می‌کند هر زخمم از بالای زخم

خون اگر گرید کسی بر حال زار من کم است

داغ‌ها دارد دلم از خندهٔ بی‌جای زخم

درد ما را آشنایی نیست با درمان سلیم

از خجالت آب شد مرهم ز استغنای زخم

 
sunny dark_mode