گنجور

 
سلیم تهرانی

کسی کو تا ز کار اهل همت سر برون آرد

برد سر در کلاه فقر و از افسر برون آرد

فلک می گیرد آخر هرچه می بخشد، عجب نبود

که موج آب را چون رشته از گوهر برون آرد

به زر دفع حوادث می توان کردن درین گلشن

ولی کو فرصت آن کز بغل گل زر برون آرد

فلک از گریه ام در آب پنهان شد، نمی دانم

که آخر از کجا سر همچو نیلوفر برون آرد

عجب دانم که پیش از موج اشک من رسد آنجا

اگر قاصد ز پا همچون کبوتر پر برون آرد

نظر بر صرفه ی خویش است هرکس را که می بینی

فلک خورشید را پنهان کند، اختر برون آرد

به غارت چون گشاید دست مژگان تو، بتواند

که جوهر را چو خار ماهی از خنجر برون آرد

سلیم از قید گردون شد دلم فرسوده، خضری کو

که این آیینه را از زیر خاکستر برون آرد

 
 
 
صائب تبریزی

تو چون نوخط شوی طاوس جنت پر برون آرد

تو چون بر هم زنی لب، بال و پر کوثر برون آرد

نباشد سرمه توفیق در هر گوشه چشمی

کجا زاهد سر از خط لب ساغر برون آرد؟

اگر رخسار چون گل را به بالین آشنا سازی

[...]

جویای تبریزی

مشو دل تنگ چون از عارضش خط سر برون آرد

که این آیینه حسن دیگر از جوهر برون آرد

به شوق آن گل رخسار از بلبل عجب نبود

به رنگ غنچه گر در بیضه بال و پر برون آرد

اگر اشکی فرو ریزم ز مژگان خون می ریزد

[...]

بیدل دهلوی

فسردن از مزاج شعله خاکستر برون آرد

تردد چو نفس سوزد ز خود بستر برون آرد

به اشکی‌ کلفت از دل‌ کی توان بردن که دریا هم

یتیمی مشکل‌ست از طینت‌ گوهر برون آرد

فنا هم مایهٔ هستی‌ست ازآفت مباش ایمن

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه