گنجور

 
سلیم تهرانی

از دل گله ی ما ره اظهار نداند

عاشق بود آن طفل که گفتار نداند

تعلیم ازان گیر که گفتار نداند

شاگرد کسی باش که بسیار نداند

آن خسته دلانیم که ویرانی ما را

همسایه ی دیوار به دیوار نداند

در عشق، کسی را خبر از راز دلم نیست

آتش به سرم سوزد و دستار نداند

رحم است به حیرانی آن کز چمن وصل

چون سرو به پا خیزد و رفتار نداند

با یار سلیم این همه اظهار وفا چیست

عیب گهر آن به که خریدار نداند

 
 
 
خواجوی کرمانی

سریست مرا با تو که اغیار نداند

کاسرار می عشق تو هشیار نداند

در دایرهٔ عشق هر آنکس که نهد پای

از شوق خطت نقطه ز پرگار نداند

گر بلبل دلسوخته بیرون رود از باغ

[...]

غالب دهلوی

نادان صنم من روش کار نداند

بر هر که کند رحم سر از بار نداند

بی دشنه و خنجر نبود معتقد زخم

دلهای عزیزان به غم افگار نداند

بر تشنه لب بادیه سوزد دلش از مهر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه