گنجور

 
سلیم تهرانی

ز دل غبار به چشم پر آب می‌آید

همین متاع ز ملک خراب می‌آید

مپرس مرغ چمن را که سوخته‌ست ای گل؟

ز آتش تو چو بوی کباب می‌آید

ز فوت تشنه‌لبان ره تو در گوشم

صدای گریه ز آواز آب می‌آید

به روز حشر ترا دادخواه چندان است

که خون ما ز کجا در حساب می‌آید

سوار چون شوی از باغ تا سر بازار

گل پیاده ترا در رکاب می‌آید

چراغ داغ ز عشق تو می‌شود روشن

به جوی زخم ز تیغ تو آب می‌آید

علاج درد دل ما ز توست ای ساقی

کز آب دست تو بوی گلاب می‌آید

ز شوق مرگ، نشاط از ملال نشناسم

که هوش نیست کسی را که خواب می‌آید

سلیم این قدر از توبهٔ تو می‌دانم

که از دهان تو بوی شراب می‌آید!

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
حکیم نزاری

ز بس که در نظرم آفتاب می‌آید

ز چشمِ مردمکِ دیده آب می‌آید

همی‌گذشت به تعجیل و خاطرم می‌گفت

فرو گریز که مستِ خراب می‌آید

کبوتری که نشیمنگهش هوایِ دل است

[...]

کلیم

از آن به چشم ترم بی‌حجاب می‌آید

که کار آینه گاهی ز آب می‌آید

اگرچه دیده به پایت نمی‌توانم سود

خوشم که اشک منت تا رکاب می‌آید

چو بینمت نتوانم که ضبط گریه کنم

[...]

صائب تبریزی

مرا تعجب از آن پُرحجاب می‌آید

که در خیال چه سان بی‌نقاب می‌آید

ز نارسایی بخت سیاه در عجبم

که چون به خانه من آفتاب می‌آید

به حرف بی‌اثر ما که گوش خواهد کرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
قدسی مشهدی

هنوزم از مژه، کار سحاب می‌آید

هنوز دجله به چشمم سراب می‌آید

ز دل به جز کف خاکستری نماند و هنوز

نفس ز سینه چو دود از کباب می‌آید

به آفتاب هم این خیرگی گمانم نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه