گنجور

 
سلیم تهرانی

کوی عشق است و سعادت را در اینجا کارهاست

سایه ی بال هما با طره ی دستارهاست

پرتو صبح جبین او شود هرجا بلند

شام همچون سایه آنجا در پس دیوارهاست

با نیازی رو به ساقی کن اگر دلخسته ای

کآب دست او شفابخش همه بیمارهاست

در بیابان جنون چون تارهای عنکبوت

تارهای دامنم پیدا ز نوک خارهاست

عمر صرف آشنایی ها شد و با ما سلیم

یار ما بیگانه همچون ابتدای کارهاست

 
 
 
اهلی شیرازی

عشق جانان راحت جان من بیچاره است

آتش دوزخ بهشت مرغ آتشخواره است

تا گل رویش شکفت آن سرو دل با کس نماند

ور کسی دارد دلی چون غنچه هم صد پاره است

این چنین کان سنگدل نرم از دم گرمم نشد

[...]

صائب تبریزی

رفتن گلزار کار مردم بیکاره است

برگ عیش دردمندان از دل صد پاره است

با دل روشن ز اسباب تنعم فارغم

بستر و بالین من چون لعل، سنگ خاره است

از دل عاشق مجو آرام در زندان تن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه