گنجور

 
سلیم تهرانی

چه غافلی‌ست ز دور سپهر‌، مردم را

در آسیا بنگر خواب ناز گندم را

هزار همچو تو رفتند و آسمان برجاست

بسا سبو که شکسته‌ست در قدم خم را

سپهر را خطر از رهگذار حادثه نیست

زیان نمی‌رسد از سنگ‌، کاسهٔ سم را

به دفع چشم بد هر کسی سپند‌ی هست

کسی چه چاره کند چشم زخم انجم را

به جلوه‌گاه تو ای شاخ گل ز شرم چو کبک

به خویش دزدد طاووس بوستان دم را

کسی که بر حذر است از زبان مار، سلیم

به خود دراز ندیده زبان مردم را

 
 
 
اهلی شیرازی

زهی به تیغ شجاعت گرفته عالم را

حدیث جنک تو جان تازه کرد ستم را

ابولمظفر منصور قاسم پرناک

که جرعه نوشی جامت نمیسزد جم را

غمی نماند جهان را بیمن دولت تو

[...]

عرفی

منم که یافته ام ذوق صحبت غم را

به صبح عید دهم وعده ی شام ماتم را

ز لاف صبر بسی نادمیم، طعنه مزن

مروت که ملامت بلاست ملزم را

به لذت ابد ار زنم او دلا مژده

[...]

صائب تبریزی

مَکِش زِ دستِ من، آن ساعدِ نِگارین را

که خون زِ دستِ تو، بسیار دَر دل است، مَرا

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
قدسی مشهدی

منم که داغ دلم دشمن است مرهم را

نمی‌دهم به شب قدر روز ماتم را

خدنگ یار مگر چاک سینه‌ام بگشود؟

که سوخت شعله طوفان عشق عالم را

به گلشنی که نسیم دلم گذشته بر آن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه