با وجود صد هنر، لافم ز شعر دلکش است
خامه در دست هنرور، تیر روی ترکش است
روزی کس کی خورد هرگز کسی، زان چوب را
آب نتواند فرو بردن که رزق آتش است
در چمن ترسم رود آخر به تاراج خزان
آنچه اسباب تعلق غنچه را در مفرش است
نفس را تحریک نتوان کرد در لهو و لعب
تازیانه آفتی باشد چو توسن سرکش است
قسمت ما نیست آبی در جهان، ورنه سلیم
آنچه بسیار است در غمخانه ی ما، آتش است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساس عمیق و تلخی از دنیا میپردازد. شاعر به هنر و زیباییهای شعر اشاره میکند، اما در عین حال از مشکلات و سختیهای زندگی سخن میگوید. او نگران از رفتن بهار و زیباییها به دست زوال و خزان است و بیان میکند که لذتهای زودگذر نمیتوانند نفس را آرام کنند. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که در زندگی جا برای خوشبختی نیست و تنها آتش غم و مشکل وجود دارد.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه در زمینههای مختلف، مهارتهای زیادی دارم، اما در سخن گفتن از شعر زیبا و دلنشین لاف میزنم. در حالی که قلم در دست هنرمند است، تیر در کمان آماده است.
هوش مصنوعی: هرگز هیچ کس نتوانسته است که آن چوب را با آب از بین ببرد، چون این چوب متعلق به آتش است و روزی خواهد رسید که هیچ کس قادر به استفاده از آن نخواهد بود.
هوش مصنوعی: در چمن، نگرانم که پاییز همه چیز را نابود کند، آنچه را که باعث خوشبختی و زیبایی گلها در این مکان است.
هوش مصنوعی: نمیتوان نفس را به تحریک واداشت، چرا که سرگرمی و بازی تنها باعث آسیب میشود، مانند تازیانهای که بر اسب سرکش مینوازند.
هوش مصنوعی: ما در این دنیا شیء آبی نداریم، اگر چه در دل ما به وفور چیزهای خوب (مثل آرامش و سلامتی) وجود دارد، اما در حقیقت همهاش تبدیل به آتش غم و درد شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
می کمیت باد پای تند و تیز و سرکش است
ماه نعل تیزرو مانند آب و آتش است
خال رز را گر نه از خون سیاووش است آب
باده مرد افکن جرا گردید، گویی سرکش است
روز و شب بی جام میدارم خمار و درد سر
[...]
گرچه در دفع کدورت هر نوایی دلکش است
در میان سازها، نی تیر روی ترکش است
گر برآرد عشق دود از عقل، جای رحم نیست
خانه زنبور کافر مستحق آتش است
رزق خاموشان شود اکثر معانی لطیف
[...]
با نسیم صبح شمع خلوت من سرکش است
خار و خاشاک مرا گر سوخت آتش، آتش است
از غبار کینه یک آیینه ی دل صاف نیست
در میان دوستان ما همین می بی غش است
آن خط مشکین نه تنها شد بلای جان ما
[...]
باز امشب ناوک آن غمزه بر ما پرکش است
در لب لعلش، تکلم چون نمک در آتش است
نیست ناخوش، هرچه آید از خوش و ناخوش ز دوست
خوش نبودن با خوش و ناخوش، ز مردان ناخوش است
غیر دم سردی نمی بینم ز ابنای زمان
[...]
تا کمان ابروش از چرب نرمی دلکش است
در صف مژگان نگاهش تیر روی ترکش است
هر که خالی شد زخود لبریز کیفیت بود
هر حبابی پیش ما جام شراب بیغش است
هر قدر پختم خیالش همچنان خام است خام
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.