گنجور

 
سلیم تهرانی

غنچه دلتنگ و لاله در خون است

زین چمن برگ عیش بیرون است

ز آشنایان ما درین گلشن

سرو موزون و بید مجنون است

نوحه بر حال خویش دارد سرو

این چنین است هر که موزون است

آسمانش به خاک زنده کند

هر که مغرور زر چو قارون است

راه از پای ما به خون خفته ست

نیست شبگیر، این شبیخون است!

پر به فکر جهان سلیم مپیچ

کس چه داند که این جهان چون است

 
 
 
حمیدالدین بلخی

نی که هر روز پایم افزون است

که وثاقم به نزد جیحون است

اثیر اخسیکتی

بخدائی که نفس قدرت او

شمس های رواق گردون است

کاف پیش کرشمه ی قدرش

عاشق طاق ابروی نون است

تا برآرد به آب صدره شام

[...]

عراقی

هیچ داند که حال ما چون است؟

یا ز ما خود دلش دگرگون است؟

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه