گنجور

 
سلیم تهرانی

کدام گل که به دامن ز نوبهارم نیست؟

ولی چه سود که دستی به آن نگارم نیست

به راه وعده مرا سوخت، گر لبش امشب

هزار بوسه دهد، مزد انتظارم نیست

شهید عشقم و از سوز دل چو خاکستر

به غیر شعله گلی بر سر مزارم نیست

گل پیاده ام و شادم از سبکباری

که چون نسیم چمن، هر خسی سوارم نیست

ز بی دلی به اسیران عشق رشک برم

حریف باخته ام، مایه ی قمارم نیست

سلیم منفعل از باغبان خویشتنم

که برگ سبزی در دست شاخسارم نیست

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
امیرخسرو دهلوی

چه داغهاست که بر سینه فگارم نسیت

چه دردهاست که بر جان بی قرارم نیست

دلم ز کوشش خون گشت و کام دل نرسید

چه سود دارد بخشش، چو بخت یارم نیست

به خاک کوی بسازم، چو خاک یار نیم

[...]

شهریار

ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست

که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست

دگر قمار محبت نمی‌برد دل من

که دست بردی از این بخت بدبیارم نیست

من اختیار نکردم پس از تو یار دگر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه