گنجور

 
سحاب اصفهانی

طراز محفل ایجاد میرزا احمد

توئی که ملک جهان خالیت زمانند است

به پیش طبع تو چون قطره بحر عمان است

به جنب علم تو چون کاه، کوه الوند است

جهان به نشو و نما از نسیم الطفات

چنانکه نشو نبات از نسیم اسفند است

ز بیم قهر تو گر خصم خود فریدون است

دلش به سینه چو ضحاک در دماوند است

نه آگه است زتاثیر خاک مقدم تو

به آب زندگی آن کس که آرزومند است

ی فلان گنهم از ره وفا گفتی

که: خاطرم نه چو پیش از تو شاد و خرسند است

از این خطای ندانسته سخت می ترسم

چنان بدانی کاین بنده سست پیوند است

اگر چه دور زعفو است این گنه، از آن

دلم به دام ندامت مدام در بند است

ولی به گفته ی شیرین دلکش (آذر)

که در مذاق خردمند خوشتر از قند است:

«نیم زلطف تو نومید گر خطائی رفت

گنه ز بنده و بخشایش از خداوند است»

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

زمانه پندی آزادوار داد مرا

زمانه چون نگری سر به سر همه پند است

به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری

بسا کسا که به روز تو آرزومند است

زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه

[...]

عراقی

ندیده‌ام رخ خوب تو، روزکی چند است

بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است

به یک نظاره به روی تو دیده خشنود است

به یک کرشمه دل از غمزهٔ تو خرسند است

فتور غمزهٔ تو خون من بخواهد ریخت

[...]

سعدی

شب فراق که داند که تا سحر چند است

مگر کسی که به زندان عشق در بند است

گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم

کدام سرو به بالای دوست مانند است؟

پیام من که رساند به یار مهرگسل

[...]

سلمان ساوجی

خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است

دلی است فارغ و آزاد، کو درین بند است

به تیر غمزه، مرا صید کرد و می‌دانم

که هیچ صید بدین لاغری، نیفکندست

علاج علت من، می کند به شربت صبر

[...]

جامی

زمانه پندی آزادوار داد مرا

زمانه را چو نکو بنگری همه پند است

ز روز نیک کسان گفت غم مخور زنهار

بسا کسا که به روز تو آرزومند است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه