یاری مخواه از آن که به ما سازگار نیست
یاری که یار اهل وفا نیست یار نیست
آسودگی زوصل مجوز انکه هیچ گه
بلبل به بی قراری فصل بهار نیست
ناکامی دل است اگر کام روزگار
چون من کسی به کام دل روزگار نیست
با هر که خلف وعده کند شرمسار ازوست
رشک آیدم به هر که ازو شرمسار نیست
ذوقی بود زوعده ی روز وصال تو
آن را که آگهی ز شب انتظار نیست
چشم (سحاب) بی مه روی تو کی بود
وقتی که همچو چشم (سحاب) اشکبار نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از ناامیدی و عدم وفاداری دیگران سخن میگوید. او بیان میکند که یاری که با انسان سازگار نیست و وفادار نیست، در واقع یار نیست. شاعر با استفاده از نمادهایی مثل بلبل و فصل بهار، نشان میدهد که آسودگی خاطر در زندگی ممکن نیست و کامیابی در زندگی به ندرت پیش میآید. او به کسی که وعدهاش را نمیزند، اشاره میکند و بر این نکته تأکید میکند که رشک به کسانی دارد که از این وعدهها شرمنده نیستند. همچنین، شاعر از درد انتظار برای وصالی که هیچگاه به حقیقت نمیپیوندد، سخن میگوید و در انتها، اشک و غم خود را با تشبیه به چشم سحاب ابراز میکند.
هوش مصنوعی: از کسی که با ما همخوانی ندارد، کمک نخواه، زیرا کسی که خود وفادار نیست، نمیتواند یار واقعی باشد.
هوش مصنوعی: آسودگی معنا دارد و اجازه میدهد که بلبل در فصل بهار هیچ وقت بیقراری نکند.
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند من نتواند به آرزوهای قلبیاش برسد، نشاندهنده این است که دل در ناامیدی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: هر کس که به وعدهاش عمل نکند، شرمندهی اوست و به خاطر این موضوع، من به او حسادت میکنم اگر کسی از او شرمنده نیست.
هوش مصنوعی: حس خوشایندی که به خاطر وعدهی دیدار تو به دل راه مییابد، برای کسی که از شبهای انتظار خبر ندارد، قابل درک نیست.
هوش مصنوعی: چشمی که به خاطر تو بیتاب و پر از اشک است، هرگز نمیتواند مانند چشمی باشد که خود به تنهایی از درد و اندوه پر شده باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آنکه چون تو زیر فلک شهریار نیست
آمد بهار خرم و کس شاد خوار نیست
اندر بهی شدنت بیابد بها بهار
تا تو بهی نیابی کس را بهار نیست
تا تو بهار یافتی از درد خستگی
[...]
کس را بر اختیار خدای اختیار نیست
بر دهر و خلق جز او کامگار نیست
قسمت چنان که باید کردست در ازل
و اندیشه را بر آنچه نهادست کار نیست
بر یک درخت هست دو شاخ بزرگ و این
[...]
سروی بهراستی چو تو در جویبار نیست
نقشی به نیکویی چو تو در قندهار نیست
جفت مهی اگرچه به خوبیت جفت نیست
یار شهی اگر چه به خوبیت یار نیست
زلف تو مشک بارد و بر مه زره شود
[...]
آن طبع را که علم و سخاوت شعار نیست
از عالمیش فخر و ز زفتیش عار نیست
جز چشم زخم امت و تعویذ بخل نیست
جز رد چرخ و آب کش روزگار نیست
آن دست و آن زبان که درو نیست نفع خلق
[...]
ساکن شو و تو طاعت ایزد کن اختیار
کز مرد بختیار جزین اختیار نیست
پرهیزگار باش و چه سودست پند من
که امروز روز مردم پرهیزگار نیست
مرد خدای شو که خدای است دستگیر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.