گنجور

 
سحاب اصفهانی

به زلف او همه دل‌های دل فگاران بین

به بی قرار دگر جای بی قراران بین

چو بزم وصل بود گو مباد گشت چمن

به جای عارض گل روی گلعذاران بین

به بی وفائی یار و به بی ثباتی عمر

گواه عهد گل و موسم بهاران بین

به گلشن آی و ز شوق عذار همچو گلت

هزار ناله زهر گوشه از هزاران بین

اگر ندیده ای از زلف خویش تیره تری

به تیره روزی ما تیره روزگاران بین

وفاست چون گنه ما خوشست عفو اما

به زیر تیغ امید گناه کاران بین

جدا ز ماه رخ آن نگار همچو سحاب

روان ز چشم (سحاب) اشک همچو باران بین