گنجور

 
سحاب اصفهانی

کشیم بارز کویت به سوی یار دگر

بر تو یابد اگر غیر بار بار دگر

من از جفای تو در کار جان سپردن و تو

هنوز بهر هلاکم به فکر کار دگر

امید من ز تو امشب روا نشد گویا

بود به راه تو چشم امیدوار دگر

اجل رسیده و وصل تو باز می طلبم

من انتظار تو دارم تو انتظار دگر

به بزم وصل شبی بارده مرازان پیش

که نخل حسن تو آرد به بار بار دگر

چنین سیه نکنی روز من اگر دانی

که داری از پی امروز روزگار دگر

(سحاب) را به سگانش چه نسبت است کزو

بقدر خود طلبد هر کس اعتبار دگر