آسمان هر ستمی با من می خواره کند
می فروشش به یکی جرعه ی می چاره کند
عجب این است که گردیده به مویی در بند
دل دیوانه که صد بند گران پاره کند
اشک من با دل این سنگ دلان می پنداشت
که تواند اثری کرد که با خاره کند
اگر از سوزن پیکان تو ندوزیش به هم
کیست آن کس که علاج دل صد پاره کند
نیست اندیشه ز اغیار که این دل به فغان
همه کس را ز سر کوی آواره کند
سبزه ی خاک مرا جلوه گه مستان خواست
لطف حق بین که چها با من میخواره کند
هر که پرسد ز چه نظاره ی خلق است (سحاب)
یک نظر گو به مه روی تو نظاره کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.