گنجور

 
سحاب اصفهانی

اگر آگه ز خزان باد بهاری نشود

سیل اشکش به بهار این همه جاری نشود

زخم کاری کشد این طرفه که در مقتل عشق

زودتر می کشد آن زخم که کاری نشود

تا بود نکهت زلفش چه کند گر خون باز

مشک در نافه ی آهوی تتاری نشود

نکهت خطش از آن روست بلی رایحه بخش

تا بر آتش نرسد عود قماری نشود

باغ حسنش ز سرشک دگران خرم نیست

زآنکه هر قطره چو باران بهاری نشود

هست آگاه زبد عهدی گل ورنه چنین

کار مرغان چمن ناله وزاری نشود

رشک اغیار تحمل نتواند که کند

گر (سحاب) از سر کویت متواری نشود