گنجور

 
صفی علیشاه

ز وصل‌الوصل گویم با تو حالی

شنو از جان گر اهل اتصالی

تو را آنعود از بعد ذهاب است

نزولت را عروج مستطاب است

چه نازل شد ز ما هر یک بمشهود

ز اعلی رتبه کان جمع‌الاحد بود

بسوی عالم پست عناصر

بفرق از وصل کلی گشت در خور

هر آن کو در حضیضش شد اقامت

ز وصل کل جدا ماند از لئامت

هر آن کرد از علو طبع و طینت

سوی قرب و مقام جمع رجعت

از او اوصاف سجین گشت زایل

شدش وصل حقیقی باز حاصل

چنان کاندر ازل این صول بودش

باصلی شد که هم در اصل بودش

صفی را باز هم تحقیق خاصیست

بر آن کو را بتوحید اختصاصی است

ز وصل‌الوصل مقصود آن شهودیست

کهم بعد از بقا او را صعودیست

باین معنی که چون گردید و اصل

ببحر جمع و وصلش گشت حاصل

از آن پس بازگردد جانب فرق

بود روحی ولی در قالب فرق

بفرقش با وجود قید کثرت

بود وصلی که بود او را بوحدت

نباشد فرق مانع جمع او را

نسازد تیره شیئی شمع او را

بر آنعارف که از اصل است واقف

خود این باشد ز وصل الوصل کاشف

از آنعارف بهر جا جای خود دید

خلایق را همه اعضای خود دید

که ز اشیاء بیند او بی‌انفصالی

خود آنکور است با وی اتصالی

بمعنی متصل با ممکنات است

چه هر ممکن بهستی ظل ذات است

بهر آنی بود او را صعودی

بعین هر صعودی هم شهودی

شهودش در سراپای وجود است

زهی آنرا که این وصل و شهود است

 
sunny dark_mode