گنجور

 
صفی علیشاه

بود عبدالسمیع آنکس که ز اشیاء

نیوشد صوت حق با سمع معنا

ز هر شیئی نیوشد صوت خاصی

که در آن رتبه دارد اختصاصی

بعین سمع هم عبدالبصیر است

که ز اشیاء دید حق را ناگزیر است

هر آن کز گوش حق بشنید ناچار

ز چشم حق ببیند هم در آثار

حق او را مظهر سمع و بصر کرد

باو خود را از این دو جلوه‌گر کرد

پس او بیند در اشیاء ذات حق را

نیوشد هم ز حق آیات حق را

همان چشمی که اول ذات خود دید

همان گوشی که صوت خویش بشنید

تجلی کرد و ز اشیاء جلوه گر گشت

هر آن شیئی عین آن سمع و بصر گشت

هر آن کز حق چنین صاحب نظر شد

بخاصه مظهر سمع و بصر شد

به بیند حق ز هر شیی خود نمائی

کند در عین قدس و کبریائی

بمعنای دگر سمع و بصر را

بهر جنبنده او بخشد اثر را

چه حق فرموده از صدق ضمیرش

تجلی از سمیع و از بصیرش

نیوشد آن دعا کز حق تمنا

باستعداد خود دارند اشیاء

کند حق هم ز فیاضی اجابت

نگردد رد بدر گاهش انابت

به بیند هم زهر شیئی آنچه خودخواست

بود تشریف آن بر قامتش راست

هر آنچیزی که از حق او طلب کرد

ز حق بگرفت و در اخذش طرب کرد

کسی کاین نکته یابد در شهودش

سمیع است و بصیر از حق نمودش

 
sunny dark_mode