گنجور

 
صفایی جندقی

هیچ داغی از غم فرزند مشکل تر نباشد

در جهان چون من الهی هیچ کس مادر نباشد

در مصیبت ها صبوری کار دل باشد ولیکن

چاره چبود عاجزی را کش دل اندر بر نباشد

رفته بر نی کشته جاری خفته در خون مانده برجا

گر سری را تن نبینی یا تنی را سر نباشد

جز ترا کاین وقعه ی کبری به کیهان گشت واقع

درکمان صد جعبه پیکان بهر یک پیکر نباشد

جز ترا در رزم شامی با کمال تشنه کامی

بر میان صد قبضه خنجر بهر یک حنجر نباشد

جز توکز جان مشتری گشتی جهان ها ابتلا را

تاب خونریزی تنی را با چنان لشکر نباشد

زیستم تاممکنم بود از غم یاران شکیبا

جز هلاکم هست درمان طاقت ار دیگر نباشد

می روم از کویت اینک با هزاران درد و ما را

جز غمت همدرد نبود جز سرت رهبر نباشد

نامه ی من نیز باشد روسیه چون خامه ی من

گر مرا لطفش صفایی شافع محشر نباشد

 
sunny dark_mode