گنجور

 
صفایی جندقی

در ماتم زین عابدین آه

تن با تب و تاب توأم آمد

این آتشه سینه تاب تا حشر

داغ دل اهل عالم آمد

هنگام سرور و سور نوروز

هنگامه ی شور و ماتم آمد

افسوس که ابتدای رامش

ما را همه نوبت غم آمد

آغاز نشاط و شادمانی

غم بر سر غم فراهم آمد

اندوه جوان و پیر بفزود

آرامش مرد و زن کم آمد

بنیان شکیب سست افتاد

ارکان ملال محکم آمد

از حسرت این جوان ناکام

کار همه شهر درهم آمد

تا نخل قدش درآمد از پای

پشت گل و ارغوان خم آمد

دامان سیاه جامگان ز اشک

چون دامن نیل گون یم آمد

جان ها ز نشاط و ناز محروم

دل ها به ملال محرم آمد

بنگاشت صفائیش به تاریخ

با خامه ی خود چو همدم آمد

از مردن این جوان محروم

عید همگان محرم آمد

۱۳۰۵ق