گنجور

 
صفایی جندقی

دوش مرا در غم تو همدم و هم رای

آه سبک خیز بود و اشک گران پای

تا سحر از سینه خاست آه فلک سوز

تاکمر از دیده ریخت اشک شمرزای

مقروح افتاد هم زگریه مرا چشم

مجروح افتاد هم ز ناله مرا نای

گاه به خاکم نشست اشک زمین سیر

گه به سپهرم گذشت آه فلک سای

اشک جهانگیر من دوید بهر جوی

آه فلک گرد من رسید بهر جای

بسترم از آب دیده ماند تراتر

پیکرم از تاب سینه سوخت سرا پای

رفت به چرخم فغان هاویه پیوند

ریخت به خاکم سرشک بادیه پیمای

دیده ام از افتراق گریان چون ناو

سینه ام از التهاب نالان چون نای

شب همه هم راز و هم نشین صفایی

ناله ی جانکاه بود و اشک غم افزای

 
sunny dark_mode