گنجور

 
صفایی جندقی

در آغاز پیری و انجام کار

مرا باز بخت جوان گشت یار

نکو محضری مهربان دلبری

به نامیزد آمد مرا درکنار

در آمد به کاخم بتی ماه روی

بتی کارساز و مهی سازگار

گل اندام و گل بوی و گل پیرهن

گل آگین و گل رنگ و گلگون عذار

به طلعت چو ماهی ولی کام بخش

به قامت چو سروی ولی کامکار

بدن کوه مرمر ولی راهرو

دهن تنگ گوهر ولی باده خوار

به پیکر بهاری ولی بی خزان

به عارض ریاضی ولی بی حصار

دهان خوان نعمت که جانش خورش

زبان کان شکر که شکرش مدار

به گیسویش از عنبر و مشک ننگ

به لیمویش از نار و نارنگ عار

چه نسبت شکر را به مرجان دوست

چه قیمت گهر را به دندان یار

شکر کی شود این چنین شهد ریز

گهر کی بود اینقدر آبدار

صفایی چه غم گر غمم زو فزود

هم او نیز باشد مرا غم گسار

 
sunny dark_mode