گنجور

 
سعیدا

گداخت سیم وش آن شوخ سیمبر ما را

به پیچ و تاب درآورد آن کمر ما را

چو جام، گردش آن چشم پرخمار امروز

ز حادثات جهان کرد بی خبر ما را

چو گردباد به خود ای نفس، چه می پیچی؟

چو آب برد لب خشک و چشم تر ما را

چه طالع است که هر گاه چون نگاه به غیر

فکند تا نظر، افکند از نظر ما را

کمال بی هنری انتهای بی عیبی است

که خلق، عیب نسازند جز هنر ما را

علاج غفلت ما را که می تواند کرد

که مونس رگ خواب است نیشتر ما را

چه غوطه ها که به یک قطره خون دل نزدیم

که تا گمان نکند غیر، بی جگر ما را

حرارت دل بی تاب و آتش شوقش

فکنده است چو خورشید در به در ما را

ز خط و خال گناه است حسن روی ثواب

که نفع نیست ز سودای بی ضرر ما را

چه زندگی است سعیدا که از نظر چون عمر

گذشت یار و نیاورد در نظر ما را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

به شاهراه توکل بود سفر ما را

یکی است توشه و زنار بر کمر ما را

گذشته است ز سر آب هر کجا هستیم

غم کنار و میان نیست چون گهر ما را

به خوش عنانی ما گوهری ندارد بحر

[...]

سلیم تهرانی

جهان چه می به قدح ریخت بی خبر ما را

که خاک شد سر و نگذاشت درد سر ما را

محبت عجبی در میانه ی من و اوست

زمانه گر بگذارد به یکدگر ما را

چنان کرشمه به ما می کند، که پنداری

[...]

صغیر اصفهانی

خدای ساخته گنجینه گهر ما را

نموده مظهر خود پای تا بسر ما را

کمال عزت ما بین که حق بحد کمال

چو خواست جلوه کند ساخت جلوه گر ما را

برای اینکه کند خویش جلوه در انظار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه