با تهی دستی علو همت است این از حباب
کاسه اش بر آب و هرگز تر نمی گردد ز آب
جوهر خود را نهان در طبع روشن کرده ام
با وجود آن که عریانم چو تیغ آفتاب
جوش مستی های باطن را چه داند محتسب
کی برد بو تا نریزد بر کنار خم شراب؟
در شکست دل از آن شادم که استاد ازل
کرده در مجموعهٔ تن این ورق را انتخاب
نشئهٔ بخت من و چشم سیاه او یکی است
هر دو همرنگند وحشی طبع و دایم مست خواب
ما نهال خود سعیدا ز آبرو پرورده ایم
خوشتر از چین جبین باشد به ما موج شراب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر یک احساس عمیق و بحث فلسفی درباره زندگی و سرنوشت را بیان میکند. شاعر به تهی دستی و محدودیتهای انسانی اشاره میکند و در عین حال از درون خود و جوهر وجودیاش صحبت میکند. او خود را عریان مانند تیغ آفتاب توصیف میکند و به جوشش مستیهای باطن اشاره دارد. شاعر با خوشحالی به انتخاب خداوند در خلق و سرنوشت خود میپردازد و میگوید که خوشبختی و عشق او در نگاه معشوقش نهفته است. در نهایت، او بر این باور است که زندگیاش مانند موج شراب خوشمزه و دلپذیر است.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که با وجود فقر و کمبود، بلندی روح و اراده قوی انسان میتواند او را به موفقیت برساند. مانند حبابی که بر روی آب شناور است، هرچند از آب تشکیل شده، اما به خاطر خاصیت خود هرگز خیس نمیشود. این نشاندهندهی این است که انسان با عزم و اراده قوی، میتواند بر مشکلات غلبه کند و خود را از شرایط سخت رها سازد.
هوش مصنوعی: من اصل وجود خود را در دل طبیعت روشن پنهان کردهام، با این حال مانند تیغ آفتاب که بدون پوشش است، نمایانم.
هوش مصنوعی: هیچکس از عمق احساسات و حال درونی مستی آگاه نیست، و محتسب (مراقب) چگونه میتواند بویی از آن بگیرد تا مبادا بر روی کنار خم شراب بریزد؟
هوش مصنوعی: از اینکه دلم شکست، خوشحالم چون که خداوند از ابتدا این سرنوشت را برای من برگزیده است.
هوش مصنوعی: خوش شانسی من و نگاه زیبای او یکی شدهاند، چون هر دو به یک رنگ هستند. هر دوی ما طبعی وحشی داریم و همیشه در خواب و مستی به سر میبریم.
هوش مصنوعی: ما درخت خوشبختی خود را با آبرو پرورش دادهایم و این درخت برای ما از زیبایی چهرهها نیز دلپذیرتر است، مانند موجی از شراب.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب
آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب
آسمان جود گشت و جود ماه آسمان
آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب
بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین
[...]
تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب
گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب
عشق تو باچار چیزم یار دارد هشت چیز
مرمرا هر ساعتی زین غم جگر گردد کباب
با رخم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر
[...]
مهترا ، هر چند شعرم زان هر شاعر بهست
تا توانستم نکردم من ز شعری اکتساب
قصد آن دارم که دامن در چنم زین روز بد
روز خوب خویش جویم بر ستوری چون عقاب
تا همی خوانم کتاب و تا همی جویم شراب
[...]
سر و بالایی که دارد بر سر گل مشک ناب
آفت دلهاست و اندر دیدهام چون آفتاب
روی رنگینش چو ماه تافته بالای سرو
زلف مشکینش چو مشک تافته بر ماهتاب
صبر از آن خواهم همی تا عشق او پوشم به صبر
[...]
ای بیان جود تو بر کاغذ روز سپید
نقش کرده خامه قدرت به زر آفتاب
هر کجا کلک تو شد بر صفحه کاغذ روان
تیغ هندی را نماند با نفاذش هیچ تاب
در هوایت هر که چون کاغذ دوروئی پیشه کرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.